انسانها میروند، اشکها ریخته میشود و فراموش کردن آغاز میشود. شاید این ظالمانهترین قانون طبیعت برای ممکن کردن زندگیست. زمان رفتن که رسید، دیگر ماندن جایز نیست. باید رفت. شاید در مکانی دیگر بتوان خوشبختی را یافت. شاید بهشت انتظار ما را بکشد. و چه میدانیم، شاید...؟ اما پس از رفتن دیگر بازگشتی وجود ندارد. اگر حتی راهی برای بازگشت باشد، بعد از رجوع جز فراموش شدن را نخواهی یافت. هر چیزی بهایی دارد و هر یک از ما زمانی معین...