هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود وا رهد از حد جهان، بی حد و اندازه شود خاک سيه بر سر او کز دم تو تازه نشد يا همگی رنگ شود، يا همه آوازه شود هر کی شدت حلقهٔ در زود برد حقهٔ زر خاصه که در باز کنی، محرم دروازه شود آب چه دانست که او گوهر گوينده شود خاک چه دانست که او غمزۀ غمازه شود روی کسی سرخ نشد بی مدد لعل لبت بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود ناقهٔ صالح چو ز کُه زاد يقين گشت مرا کوه پی مژدۀ تو اشتر جمازه شود راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود آنچه جگر سوزه بود، باز جگر سازه شود مولانا