رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2012

تغییر باید کرد...؟

گاه تغییر کردن دوستان غم انگیزترین سناریوی زندگی است. گاه نیز تغییر نکردنشان انسان را اندوهگین می‌کند! گاه سخت است دوست داشتن دیگران، همان‌گونه که هستند...

حسین، حسین است

نوشتن از حسین و یارانش دشوار است. بزرگ مردی که هیچ قلمی یارای به تصویر کشیدن عظمتش را ندارد. دیندار باشی یا کافر، اگر داستان شجاعت او و یارانش به تو رسیده باشد، تفاوتی ندارد. حسین حسین است. داستانی که بیش از هزار سال سینه به سینه گشته است و بیش از هزاران دل را عاشق کرده است. و این داستان همه عشق است... عشق به خدا... عشق به فرستاده‌ی خدا... عشق به جانشین فرستاده‌ی خدا... و عشق به آزاده‌ترین انسان‌هایی که زمین به عمر خویش دیده است. فقط حسین می‌توانست حماسه‌ای بیافریند که تا آخر دنیا هر ساله میلیون‌ها انسان را به جوشش وادارد. او و یارانش شجاع مردانی بودند که هرگز زیر بار ظلم نرفتند. امسال نیز چون سال‌های دیگر جلوه‌ی این عشق در مراسم حسینیه‌ی زنجان هر چه باشکوه‌تر ظاهر شد. در مکانی بودم که موفق شدم تصاویر نسبتاً خوبی از این مراسم تهیه کنم. دوست داشتم تصاویر زیبای این عشق را با شما به اشتراک بگذارم. پس چند مورد از بهترین آن‌ها را در ادامه برایتان ارسال می‌کنم. برای دیدن تصاویر در اندازه‌ی واقعی می‌توانید روی آن‌ها کلیک کنید.   و در نها

پیش به سوی نانوالکترونیک...

دیشب شب سختی بود. البته مطمئن بودم که هر اتفاقی که بیوفته به نفعمه. چون به کسی اعتماد کرده بودم که همه چیز دست خودشه و همه‌ی بنده‌هاشو دوست داره. ولی به هر حال انتظار سخته. سازمان سنجش هم که تا تونست ناز کرد! قرار بود نتایج ساعت ۱۰ شب بیاد ولی تا ۱۱:۲۵ خبری نشد. وقتی لینک نتایج اومد رو سایت یه لحظه قلبم وایستاد. بعد شروع کرد با تمام توان تند تند بزنه! تا این که بالاخره نتیجه رو دیدم. رشته‌ای که سال‌ها بود آرزوشو داشتم. دکترای نانو الکترونیک، اون هم تو دانشگاه تهران. بهتر از این نمی‌تونست بشه. حالا دیگه مسئولیت بزرگی رو دوشمه. تا این جاشو مثل همیشه خدا کمکم کرد. حالا من هم باید خودمو نشون بدم. امیدوارم بتونم اون طور که باید از پس این مسئولیت بزرگ بر بیام و نقشی تو این دنیا داشته باشم. وقتی به پدر و مادرم گفتم، مادری که همه‌ش من رو دلداری می‌دادن و وانمود می‌کردن که زیاد تو فکر این قضیه نیستن و نتیجه واسشون مهم نیست، زدن زیر گریه و بغلم کردن. خیلی لحظه‌ی قشنگی بود واسم. در عین حال خیلی ناراحت شدم که اینقدر باعث شده بودم به خاطر من اذیت بشن. امیدوارم

پایان پایان نامه!!!

بالاخره نوشتن پایان‌نامه تموم شد! دیگه واقعا خسته شده بودم. گاهی احساس خفگی بهم دست می‌داد. از طرفی دلم واسه این جا نوشتن هم تنگ شده بود. این پایان‌نامه بود ولی پایان نامه نبود! فعلا باید دو روز منتظر بمونم. منتظر سرنوشتی که به خاطر راه گذاشتن تو یک راه من رو به اون راهنمایی کرد. و حالا هم مثل همیشه همه چیز دست خودشه. منتظر سرنوشتی هستم که خودش رقم زده و نتیجه‌ش هم دست خودشه. منم همه چیز رو به خودش سپردم. چون ازش مطمئنم. می‌دونم نتیجه هر چی که باشه حتما واسم منفعتی داره که اون رو جلوی پام گذاشته. تا پس فردا...

ماه رمضان

روزهایی که دوستشون دارم بالاخره رسیدن. ماهی که به نظرم زیباترین ماه ساله. با وجود این که باید گرسنگی و تشنگی رو طی روزهای طولانی تابستون تحمل کرد، ولی این ماه رو خیلی دوست دارم. اصلا همین تحمل سختی‌هاشه که قشنگه. تحمل سختی‌ها برای نشون دادن عشق به تنها کسی که تو این دنیا ارزش عشق ورزیدن رو داره. اینطوری احساس می‌کنم اون هم بیشتر بهم توجه می‌کنه. و این احساس، فوق‌العاده‌ست. اگر عاشق باشی، چه احساسی قشنگ‌تر از جلب توجه معشوق می‌تونه باشه؟ اونقدر مهربونه که هر قدر هم که بد باشم نمی‌تونم بگم بهم توجه نمی‌کنه. چون در هر شرایطی مهربونی‌هاش رو حس می‌کنم. ولی امیدوارم من هم بتونم طوری رفتار کنم که ناراحتش نکنم. یعنی تمام سعیم رو می‌کنم و امیدوارم که موفق بشم. فرا رسیدن این ماه رو به تمام عاشقان تبریک می‌گم. از همه خواهشی دارم. اگر خواستین تو این ماه کلامش (قرآن) رو بخونین، لطفاً ترجمه‌ش رو هم بخونین و بهش فکر کنین. قول می‌دم حس خوبی بهتون دست بده و عشقش تمام وجودتون رو بگیره.

دسترسی به منابع اینترنتی قابل دسترسی دانشگاه بیرجند از خارج دانشگاه

ترم بهمن سال 90 به پایان رسیده و بیشتر دوستان این روزها راهی خانه‌هایشان می‌شوند. اما مشکلی که دوستان با اون مواجه هستند این است که تابستان نیز برایشان فصل کار است و برای انجام تحقیقاتشان به منابع و مقالاتی که از داخل دانشگاه به آن‌ها دسترسی داشتند نیاز دارند. اما دیگر از اینترنت دانشگاه استفاده نمی‌کنند و دسترسی به این منابع فقط با آی پی دانشگاه ممکن است. راه حل چیست؟ خوشبختانه مسئولین دانشگاه به فکر این مسئله بوده‌اند و راه حلی را برای آن قرار داده‌اند که در ادامه روش استفاده از آن را برایتان توضیح می‌دهم. ابتدا از طریق آدرس http://www.birjand.ac.ir وارد سایت دانشگاه بیرجند شوید. سپس از منوی قسمت بالای سایت، گزینه‌ی «خدمات وب» و «دانلود کانکشن وی پی ان جهت استفاده نشریات الکترونیکی» را مانند شکل زیر انتخاب کنید. با انتخاب این گزینه فایلی شروع به دانلود شدن می‌کند. آن را در مکان مناسبی ذخیره کرده و از حالت فشرده خارج نمایید. در این صورت، مانند شکل زیر دو فایل خواهید داشت که با توجه به 64 بیت یا 32 بیت بودن نسخه‌ی ویندوزتان، فایل مربوطه را اجرا نمایید. با ا

پدر، این کوه استوار

دیروز یکی از بزرگترین روزهای سال بود. روزی که تمام روزهای دنیا از پس تحمل بزرگی نامش برنمی آیند. به راستی اگر تمام روزهای سال را هم روز پدر بنامند، از توصیف بزرگی او عاجز خواهند بود. پدر، این فرشته ی بزرگ که می تواند با فرزند خردسالش هم بازی شود، فرزند نوجوانش را راهنمایی کند، دست فرزند جوانش را بگیرد و او را بالا بکشد... و تنها حرفی که از خود می گوید سکوت است. محبت بی دریغ برای خانواده و سکوت در مورد خواسته ها و دغدغه های خود. کافی است درون چشمانش را بنگری تا دریابی که پشت این کوه استوار دریایی طوفانی است. اما این کوه استوار هیچ گاه اجازه نمی دهد طوفان دریا به خانواده برسد. تنها خنکای نسیم دریا است که روح فرزندان را می نوازد. در توصیف خوبی های این بزرگواران هر چه بگویم کم گفته ام. حرفم را خلاصه می کنم و فقط میگویم، این عید فرخنده بر تمام پدرهای دنیا مبارک باد. از خداوند می خواهم این فرشته های بزرگوار را برای خانواده هایشان حفظ کند و آن ها که دیگر در بین ما نیستند را بیامرزد. با آرزوی سلامتی همه ی پدرها.

رباعی از ابوسعید ابوالخیر

امروز رباعی از ابوسعید ابوالخیر رو دیدم که به نظرم خیلی زیباست. شاید شما هم خوشتون بیاد: در کعبه اگر دل سوی غیرست تو را                   طاعت همه فسق و کعبه دیر است تو را ور دل به خدا و ساکن میکده ای                    می نوش که عاقبت بخیرست تو را

مادر عزیزم، روزت مبارک

نمی‌دونم در وصف این فرشته‌ی دوست داشتنی چی بگم. با هیچ جمله‌ای و هیچ کاری نمی‌شه حتی سر سوزنی از محبتا و خوبیاش رو جبران کرد. مامان جونم، دوستت دارم. در چنین روزی فقط می‌تونم بگم: مادر عزیزم، روزت مبارک. روز مادر بر تمام این فرشتگان بزرگوار مبارک باشه. امیدوارم خداوند سایه‌ی همه‌ی مادران رو بالا سر فرزندانشون حفظ کنه.

یک سال نوشتن از "من"

امروز تاریخ پست های وبلاگمو می دیدم که متوجه شدم هفته ی پیش تولد یک سالگی وبلاگم بوده. یک سال و یک هفته از نوشتن اولین پستم گذشت. این یک سال برای من خیلی پر فراز و نشیب بود. شاید پر فراز و نشیب ترین سال زندگیم. تو این مدت خیلی چیزها رو فهمیدم و خیلی تغییر کردم. نمی دونم این تغییرات در جهت مثبت بوده یا منفی. شاید چون دیگه نمی دونم چی خوبه، چی بد! پارسال آدمی بودم سرشار از احساسات. فکر می کردم واسه یه مرد با توجه به این که تمایل طبیعی به خشن بودن و بی احساس بودن داره، لازمه که روی روحیه ی خودش کار کنه و به قول روانشناسا بین شخصیت زنانه و مردانه ای که تو وجودش هست تعادل برقرار کنه و نذاره احساسات درونش از بین بره. ولی دیدم زنده نگه داشتن احساس درونت تو دنیای امروزی که همه گرگ شدن، فقط باعث آسیب دیدنت می شه. هر کی بهت برسه راحت لهت می کنه و تو خیلی صدمه می بینی. تو این یک سال فهمیدم ذره ای وفاداری تو مردم نمونده. هر کسی فقط به فکر منافعشه و برای هیچ چیز دیگه ای ارزش قائل نیست. بیشتر آدما فقط به فکر شادی های لحظه ای هستن. هر چند فهمیدم که هیچ کدوم از این آدما حتی معنی شادی

خسارت!

اگر پست قبلیم با عنوان دیروز زنجان، امروز بیرجند رو خونده باشین، اطلاع دارین که تو مسافرتی که از طریق هواپیمایی ماهان داشتم، چمدونم رو تو بخش بار شکسته بودند و برای دادن خسارت کلی اذیتم کردن. این قضیه مربوط به تاریخ ۱۳۹۰/۷/۹ می‌شد و من از اون تاریخ پیگیر گرفتن خسارت بودم! داستانش خیلی طولانیه که فکر نمی‌کنم حوصله‌ی خوندنشو داشته باشین ولی بدونین که واسه پیگیری این قضیه چند بار به حراست فرودگاه مراجعه کردم، حتی اونجا علیه هواپیمایی ماهان شکایت کردم. خلاصه از پیگیری این مساله دست برنداشتم. بالاخره بعد کلی اذیت که مسئول هواپیمایی ماهان کردن و کلی وعده‌های بیهوده ، دیروز حراست فرودگاه من رو به معاونت فرودگاه ارجاع داد که ایشون پیگیر کارم باشن. جالب بود واسم که معاونت فرودگاه همون آقای مرادی بودن که تو پست قبلی گفته بودم و کلی اون روز به من کمک کرده بودن. بالاخره آقای مرادی همراه من اومدن پیش مسئول هواپیمایی ماهان و به ایشون گفتن به هر صورتی که شده همون روز کار من رو راه بندازن. مسئول هواپیمایی ماهان هم کاری که روز اول می‌تونستن انجام بدن رو بالاخره انجام دادن و بعد از نوشتن نا

یه روز دیگه هم گذشت

دیروز سمینارم بود. بالاخره این مرحله هم گذشت. معمولا هر کسی وقتی باری از دوشش برداشته می‌شه خوشحال می‌شه، ولی نمی‌دونم چرا بعد سمینار دلم گرفت. به قول دوستم شاید یه جور حس دلتنگیه. وقتی یه مرحله از زندگیم می‌گذره این حس بهم دست می‌ده. یاد همه‌ی روزایی که گذشته‌ن میوفتم. روزای خوب، روزای بد... می‌گذرن و من هنوز اونی نیستم که دوست دارم باشم. باید بیشتر تلاش کرد. با وجود همه‌ی اینا، خدا رو شکر که این مرحله هم به خوبی گذشت. خدایا شکرت.

تبریک، تبریک، تبریک

خیلی خوبه وقتی از خواب بیدار شی و خبر گرفتن یکی از بزرگترین جایزه‌های سینما توسط  یک گروه ایرانی رو بشنوی. امروز واقعا خوشحالم. به اصغر فرهادی و تمام اعزای گروهش به خاطر این موفقیت بزرگشون و کسب جایزه‌ی اسکار برای فیلم «جدایی نادر از سیمین» تبریک می‌گم. واقعا دستتون درد نکنه و خسته نباشید. گل کاشتید. ملت ایران رو سربلند کردین. امیدوارم همه‌ی ایرانی‌ها ارزش کارتون رو درک کنن و به خاطر حسادت یا نظر شخصیشون از حس غرور و افتخاری که نصیبشون کردید بی بهره نمونن. تصویر اول از سایت www.zimbio.com و تصویر دوم از سایت http://alyssatalkingbackwards.blogspot.com دریافت شده است.

حال من، اکنون...

بی‌انگیزه و نا‌امید... این احوال هر کسی است که تمام عمر در دسترس‌ترین راه‌ها را انتخاب کرده است. برای تغییر باید دوردست‌ها را دید، باید ریسک کرد و باید سختی کشید. توانایی‌اش را داری؟ اگر داری، وقت را تلف نکن.

سفید سفید

فکر کنم ده سالی بود که زنجان همچین برفی نباریده بود. همه جا سفید سفید شد. دیروز درخت آلبالوی حیاطمون زیر سنگینی برف خم شده بود. ببینیدش: واقعا زیباست. انقدر زیباست که بیرون هم که باشی، طوری محو این زیبایی می شی که ذره ای سردی هوا رو حس نمی کنی. خدایا! به خاطر این نعمت های قشنگ، شکرت. خدایا! هزاران هزار مرتبه شکرت.

دفترچه خاطرات

منم دفترچه خاطراتی واسه خودم دارم. ولی نه گوشه‌ی کمد قایمش کرده‌م، نه از این که دیگران بخوننش ناراحت می‌شم. این‌جا دفترچه خاطرات منه. واستون باز گذاشتمش تا بخونیدش و از هر چیزیش که خوب بود استفاده کنین و جاییش که بد بود رو تکرار نکنین. نوشتنش واسه من آرامش و ثبت خاطرات و واسه شما مرور تجربیات یه نفر دیگه‌ست. در نهایت شما من رو بیشتر خواهید شناخت ولی من ممکنه هرگز تو زندگیم شما رو نبینم. فقط ازتون خواهشی دارم: هیچ‌وقت اونو تفسیر و راجع به من قضاوت نکنین. اگر گاهی پای این دفترچه یادداشتی بنویسید، از خوندن نظرتون و این که میفهمم حرفامو خوندین و تنها نیستم، خوشحال می‌شم. ممنون.