رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب شعر

بنوازید!

سازها را بنوازید و هیچ نگویید! قلب من شعرهای زیادی برای خواندن دارد. بگذارید در موسیقی غرق شود و برای خود بخواند. شاد یا غمگین تفاوتی نمی‌کند. برای هر آهنگ شما شعری خواهم داشت. شعری، آرزویی، خاطره‌ای... بنوازید! تا آخر دنیا بنوازید...

نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم

نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم زبانم در دهان باز بسته است در تنگ قفس باز است و افسوس که بال مرغ آوازم شکسته است نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم غمی در استخوانم می‌گدازد خیال ناشناسی آشنا رنگ گهی می‌سوزدم گه می‌نوازد گهی در خاطرم می‌جوشد این وهم ز رنگ‌آمیزی غم‌های انبوه که در رگ‌هام جای خون روان است سیه داروی زهرآگین انبوه فغانی گرم و خون‌آلود و پردرد فرو می‌پیچدم در سینه تنگ درون سینه‌ام دردی است خونبار که همچون گریه می‌گیرد گلویم غمی آشفته دردی گریه آلود نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم هوشنگ ابتهاج

خلوتی می‌خواهم این‌جا

خلوتی می‌خواهم این‌جا من و او، تنهای تنها در اتاقی سرد و تاریک آسمان از سقف پیدا تا بسوزانم به ناله از زمین تا آسمان‌ها که چه کردم، من چه کردم، در همه روز و شبی که تا به این حد صبر کردم، کین بود آخر جزایم؟ ای خدایم! من نه هرگز از تو نالم از دل دیوانه نالم از خودم، از آشنایان، از دروغ‌گویان، دو رویان ای خدایم! تا به کی مانم در این‌جا؟ گر که بیش از این بمانم آه من سوزد جهان را تو بزرگی، به بزرگی به همان لطفی که کردی به همان قدرت که با آن آفریدی روح و هستی حفظ کن هر آن که برده بویی از یکتا پرستی کین درندگان نادان که ندانند قدر یاران که به هر بادی به سمتی روی گردانند آسان گر دهی یک لحظه فرصت پاک گردانند نیکی، اعتماد و حق و مردی از تمام روزگاران حامد عبدی

این روزگار بی وفا با ما چه کرده است!

دوباره امشب از زمانه دلم گرفته است این روزگار بی وفا با ما چه کرده است! با هر که تو دوستی کنی در این زمان روزی که سودی برایش نباشد، بریده است هر چه می‌کشی سزایت بود که این عاقبت کسی است که جز خدا را گزیده است حامد عبدی