رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب شرایط

سفید، سیاه، رنگی

یه زمانی دنیا به نظرم خیلی روشن و سفید بود. فکر می‌کردم اکثر مردم به جز تعداد معدودی خیلی خوب و سفید هستن. تا این که یکی از تاریک‌ترین شرایط زندگیم اتفاق افتاد. نسبت به همه چیز و همه کس بدبین شدم. دنیا خیلی تاریک شده بود. مدت‌ها وضعیت به همین صورت بود. تا این که فکر کردم. خیلی فکر کردم: راجع به این دنیا و آدماش. راجع به رابطه‌ی آدما با هم و شخصیت اطرافیانم. به تدریج دیدم عوض شد. حالا دیگه آدما رو رنگی می‌بینم. هر شخصی روش و تفکری داره که به نظر خودش درسته. هر آدمی سعی می‌کنه با استفاده از فکر خودش -که طی اتفاقای مختلف تو زندگیش شکل گرفته- راهی رو که تصور می‌کنه بهترینه انتخاب کنه. هیچ‌کس نمی‌تونه از دید افراد دیگه به دنیا نگاه کنه و راجع به خوب یا بد بودن انتخاباشون قضاوت کنه. چون شرایط مختلف افکار رو متفاوت رشد می‌ده و زندگی دو نفر در شرایط کاملا یکسان تقریبا غیر ممکنه. مثل یه شبکه عصبیه که با ورودی‌های خاصی آموزش داده بشه. اگر ورودی‌هایی که برای آموزش استفاده می‌شن جور دیگه‌ای باشن، خروجی‌های شبکه عصبی به وجود اومده برای ورودی‌های یکسان با قبلی فرق خواهد...

دیروز زنجان، امروز بیرجند

بعد از حدود سه ماه موندن پیش خانواده دیروز دوباره اومدم بیرجند. با این‌که این‌جا مزیتی جز دیدن استاد راهنما نداره، ولی چون تو خونه زیادی خوش می‌گذره همچین تغییری واسم لازم بود! کلا هر چی شرایط سخت‌تر باشه بهتر کارامو انجام می‌دم. این مسافرت یه روزه یه کم دردسر هم داشت! البته بخش تهران به بیرجندش. اول از تاکسی که تو ترمینال سوار شدم بگم. نکته‌‌ی جالبی توش دیدم و اونم نرخ تصویبی کرایه بود که پشت شیشه‌ی تاکسی زده بود: ۱۴۸۱۲ ریال! من واقعا نمی‌دونم این روزا که کوچکترین واحد پولی دست مردم ۲۵۰ ریاله، اینو چطور حساب کردن و با چه رویی نوشتن! مخصوصا اون ۲ ریال آخرش منو کشته! و اما قسمت بعدی سفر. این بار برای اومدن به بیرجند بلیط هواپیمایی ماهان رو داشتم. یک چمدون بزرگ داشتم که موقع تحویل بار به پیشنهاد متصدی اون قسمت تسمه‌ پیچیش کردم تا یه وقت موقع جابه‌جایی بارها باز نشه. هواپیما یه چیزی شبیه مینیبوس به اسم هواپیمای BAE-146 بود! بعد از سوار شدن هم که دیدیم هوای داخل خیلی گرمه. سیستم تهویه هوا هم باد گرم می‌زد. یکی از مسافرا که فکر کنم مشکل تنفسی داشت در اثر گرما مجبور شد از ...