خیلی سخته وقتی عزیزی همینطور جلوی چشمات پر پر میشه و جز نشستن و دیدن کار دیگهای نمیتونی بکنی. انگار یه چیزی تو گلوت گیر کرده و داره خفهات میکنه. انگار قلبت میخواد تیکه تیکه بشه. نمیتونم باور کنم ابراهیممون داره میره . نه، باید پیشمون بمونه. لعنت به سرطان... ای کاش معجزهای بشه... خدایا! فقط تو میتونی، کمکمون کن...