رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب دروغ‌

خلوتی می‌خواهم این‌جا

خلوتی می‌خواهم این‌جا من و او، تنهای تنها در اتاقی سرد و تاریک آسمان از سقف پیدا تا بسوزانم به ناله از زمین تا آسمان‌ها که چه کردم، من چه کردم، در همه روز و شبی که تا به این حد صبر کردم، کین بود آخر جزایم؟ ای خدایم! من نه هرگز از تو نالم از دل دیوانه نالم از خودم، از آشنایان، از دروغ‌گویان، دو رویان ای خدایم! تا به کی مانم در این‌جا؟ گر که بیش از این بمانم آه من سوزد جهان را تو بزرگی، به بزرگی به همان لطفی که کردی به همان قدرت که با آن آفریدی روح و هستی حفظ کن هر آن که برده بویی از یکتا پرستی کین درندگان نادان که ندانند قدر یاران که به هر بادی به سمتی روی گردانند آسان گر دهی یک لحظه فرصت پاک گردانند نیکی، اعتماد و حق و مردی از تمام روزگاران حامد عبدی

خسته‌ام

خسته‌ام. خسته از دروغ‌هایی که می‌شنوم. از انسان‌هایی که نمی‌دانم چه می‌خواهند. از انسان‌هایی که خودشان هم نمی‌دانند چه می‌خواهند! از انسان‌هایی که هرگز غرورشان را نمی‌شکنند ولی اگر غرورت را نزدشان نشکنی تو را زیر پا له می‌کنند. از تبعیضی که در جامعه می‌بینم. از مردمی که حقوق خود را نمی‌دانند. از مردمی که اگر هم حقوق خود را بدانند راه گرفتنش را نمی‌دانند: یا سکوت می‌کنند یا ویرانی به بار می‌آورند. از مردمی که هنگام حرف زدن از ظلم می‌نالند ولی هنگام عمل تا بتوانند به دیگران ظلم می‌کنند. از مردمی که فکر نمی‌کنند. از تنهایی. از روزهایی که زود شب می‌شوند. از کودکی‌ای که دور می‌شود. از زمانی که سریع می‌گذرد. از از دست دادن انسان‌هایی که قسمتی از خاطراتم هستند. از خودم. از وقتی که تلف می‌کنم. از خودی که گاه نمی‌شناسمش. و راهی که سرانجام به پایان می‌رسد...