رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب داستان

برای آرامش و موفقیت باید جور دیگری فکر کرد...

نمی‌خوام نصیحت کنم. اینا حرفاییه که در واقع دارم به خودم می‌گم. اگر پست قبلی با عنوان راز آرامش رو نخوندین، توصیه می‌کنم قبل از خوندن این مطلب، بخونیدش. این چند وقت اتفاقاتی تو زندگیم افتاده که باعث شده خیلی به نحوه‌ی زندگی و تفکراتم فکر کنم و اونا رو نقد کنم. یه روز به یاد داستانی که تو یکی از ایمیلام خونده بودم (که تو پست قبلی بیان کردم) افتادم. کلی بهش فکر کردم و متوجه بزرگ‌ترین اشتباه خودم تو زندگی شدم. شاید خیلی از ما فکر می‌کنیم و می‌گیم که تو زندگی باید به خدا توکل کرد. ولی واقعا قلبا چقدر به این حرف عمل می‌کنیم؟ کودک داستان خیلی از سالم رسیدن به مقصد مطمئن بود. چون به پدرش که خلبان هواپیما بود اعتماد و اطمینان کامل داشت. ولی ما چطور؟ چقدر به خدای خودمون که آفریننده‌ی همه‌ی جهانه و امور تمام جهان در دستشه اعتماد داریم؟ بذارین در کنار داستان اون کودک شما رو به یاد داستان حضرت یوسف بندازم. آیه‌ی ۴۲ سوره‌ی یوسف رو ببینید. اونطور که می‌گن اگر حضرت یوسف به جای این‌که برای نجاتشون از زندان به دوستی که از زندان آزاد می‌شد امید داشته باشن به خدا امید می‌بستن، ...