رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌هایی با برچسب الکترونیک

نظریه‌ی همه چیز

فکر کنم اول راهنمایی بودم که اولین کتاب برنامه‌نویسی رو خوندم و خیلی زود عاشقش شدم. آشنایی با زبان بیسیک. فوق‌العاده بود. کتابش رو خیلی دوست داشتم. هنوز هم تو ذهنم به عنوان یکی از بهترین کتاب‌های آموزشی که تا به حال خوندم ثبت شده. اول سوال رو مطرح می‌کرد و بعد برای حلش یک دستور رو معرفی می‌کرد. اینطوری خیلی راحت و سریع همه‌ی دستورات تو ذهنت حک می‌شد. برنامه‌نویسی خیلی واسم هیجان‌انگیز بود -و هنوز هم هست. این که بتونی برنامه‌ای بنویسی که یک سری دستورالعمل رو برای رسیدن به هدفی انجام بده حس خیلی خوبی بهم می‌داد. اما نمی‌دونستم که این تازه شروع حس حریصانه‌ی منه.  بعدها از طریق مونتاژ بوردهای آماده با قطعات و مدارهای الکترونیکی آشنا شدم. اگر قبلا فقط دستورالعمل‌ها به محیط یک دستگاه -به نام کامپیوتر- محدود بودن، با استفاده از الکترونیک می‌شد روی دنیای فیزیکی اطراف تأثیر گذاشت. این بود که الکترونیک واسم خواستنی شد. خیلی خواستنی. و خدا این رو شنید. وقتی تو دانشگاه الکترونیک می‌خونی، کم کم با اجزای سازنده‌ی مواد و این‌که چطور همه‌ی این کارها توسط اون‌ها داره انجام می‌شه آ...

پیش به سوی نانوالکترونیک...

دیشب شب سختی بود. البته مطمئن بودم که هر اتفاقی که بیوفته به نفعمه. چون به کسی اعتماد کرده بودم که همه چیز دست خودشه و همه‌ی بنده‌هاشو دوست داره. ولی به هر حال انتظار سخته. سازمان سنجش هم که تا تونست ناز کرد! قرار بود نتایج ساعت ۱۰ شب بیاد ولی تا ۱۱:۲۵ خبری نشد. وقتی لینک نتایج اومد رو سایت یه لحظه قلبم وایستاد. بعد شروع کرد با تمام توان تند تند بزنه! تا این که بالاخره نتیجه رو دیدم. رشته‌ای که سال‌ها بود آرزوشو داشتم. دکترای نانو الکترونیک، اون هم تو دانشگاه تهران. بهتر از این نمی‌تونست بشه. حالا دیگه مسئولیت بزرگی رو دوشمه. تا این جاشو مثل همیشه خدا کمکم کرد. حالا من هم باید خودمو نشون بدم. امیدوارم بتونم اون طور که باید از پس این مسئولیت بزرگ بر بیام و نقشی تو این دنیا داشته باشم. وقتی به پدر و مادرم گفتم، مادری که همه‌ش من رو دلداری می‌دادن و وانمود می‌کردن که زیاد تو فکر این قضیه نیستن و نتیجه واسشون مهم نیست، زدن زیر گریه و بغلم کردن. خیلی لحظه‌ی قشنگی بود واسم. در عین حال خیلی ناراحت شدم که اینقدر باعث شده بودم به خاطر من اذیت بشن. امیدوارم ...