دیشب شب سختی بود. البته مطمئن بودم که هر اتفاقی که بیوفته به نفعمه. چون به کسی اعتماد کرده بودم که همه چیز دست خودشه و همهی بندههاشو دوست داره. ولی به هر حال انتظار سخته. سازمان سنجش هم که تا تونست ناز کرد! قرار بود نتایج ساعت ۱۰ شب بیاد ولی تا ۱۱:۲۵ خبری نشد. وقتی لینک نتایج اومد رو سایت یه لحظه قلبم وایستاد. بعد شروع کرد با تمام توان تند تند بزنه! تا این که بالاخره نتیجه رو دیدم. رشتهای که سالها بود آرزوشو داشتم. دکترای نانو الکترونیک، اون هم تو دانشگاه تهران. بهتر از این نمیتونست بشه. حالا دیگه مسئولیت بزرگی رو دوشمه. تا این جاشو مثل همیشه خدا کمکم کرد. حالا من هم باید خودمو نشون بدم. امیدوارم بتونم اون طور که باید از پس این مسئولیت بزرگ بر بیام و نقشی تو این دنیا داشته باشم. وقتی به پدر و مادرم گفتم، مادری که همهش من رو دلداری میدادن و وانمود میکردن که زیاد تو فکر این قضیه نیستن و نتیجه واسشون مهم نیست، زدن زیر گریه و بغلم کردن. خیلی لحظهی قشنگی بود واسم. در عین حال خیلی ناراحت شدم که اینقدر باعث شده بودم به خاطر من اذیت بشن. امیدوارم ...