رد شدن به محتوای اصلی

برای آرامش و موفقیت باید جور دیگری فکر کرد...

نمی‌خوام نصیحت کنم. اینا حرفاییه که در واقع دارم به خودم می‌گم.
اگر پست قبلی با عنوان راز آرامش رو نخوندین، توصیه می‌کنم قبل از خوندن این مطلب، بخونیدش.

این چند وقت اتفاقاتی تو زندگیم افتاده که باعث شده خیلی به نحوه‌ی زندگی و تفکراتم فکر کنم و اونا رو نقد کنم.
یه روز به یاد داستانی که تو یکی از ایمیلام خونده بودم (که تو پست قبلی بیان کردم) افتادم. کلی بهش فکر کردم و متوجه بزرگ‌ترین اشتباه خودم تو زندگی شدم.
شاید خیلی از ما فکر می‌کنیم و می‌گیم که تو زندگی باید به خدا توکل کرد. ولی واقعا قلبا چقدر به این حرف عمل می‌کنیم؟
کودک داستان خیلی از سالم رسیدن به مقصد مطمئن بود. چون به پدرش که خلبان هواپیما بود اعتماد و اطمینان کامل داشت.
ولی ما چطور؟ چقدر به خدای خودمون که آفریننده‌ی همه‌ی جهانه و امور تمام جهان در دستشه اعتماد داریم؟
بذارین در کنار داستان اون کودک شما رو به یاد داستان حضرت یوسف بندازم. آیه‌ی ۴۲ سوره‌ی یوسف رو ببینید.
اونطور که می‌گن اگر حضرت یوسف به جای این‌که برای نجاتشون از زندان به دوستی که از زندان آزاد می‌شد امید داشته باشن به خدا امید می‌بستن، شیطان نمی‌تونست باعث بشه که حضرت یوسف هفت سال فراموش بشن و تو زندان بمونن. البته قرآن مستقیما این مطلب رو بیان نکرده و این برداشتیه که تقریبا همه می‌گن.
به هر حال، اعتقاد من اینه که اگر شما تلاشتونو بکنین و بقیه‌ی کارها رو بسپارین به خدا، خودش کارها رو درست می‌کنه.
بذارین یه جور دیگه بگم.
بعضی از اتفاقا تقریبا انکار ناپذیرن.
مثلا شما یه ماشین رو هر چی هم قفل کنین و دزدگیر روش نصب کنین، باز هم اگر یه دزد حرفه‌ای بخواد اون رو بدزده، واسش ممکنه. به اعتقاد من اگر وقتی ماشین رو ترک می‌کنین از خدا بخواین که ازش مراقبت کنه احتمال این‌که مشکلی پیش بیاد تقریبا صفره. البته منکر این نمی‌شم که شما باید تلاشتونو بکنین و مسائل امنیتی رو رعایت کنین. ولی جایی که شما تلاشتونو کردین و دیگه کاری از دستتون بر نمیاد، برای موفقیت فقط باید کارها رو سپرد به خدا و با اطمینان و اعتماد بهش راه رو ادامه داد.
اگر هم این کار رو کردین و جایی کارها اونطور که خواستین پیش نرفت، مطمئن باشین که خیری توش بوده که الان شما نمی‌تونین بفهمین و با گذر زمان بهش پی خواهید برد. این خیلی واسه من پیش اومده.

بزرگترین مشکل من این بوده که با تمام وجود به حرفی که همیشه به خودم می‌گفتم عمل نمی‌کردم. اطمینان و اعتماد کامل به خدا به این راحتیا و با گفتن به وجود نمیاد. باید قلبتون رو بسپارین به خودش. اون وقته که می‌بینین چه آرامشی تو زندگی به سراغتون میاد.
ما شروع کردیم سراغ خیلی از چیزایی که نباید بریم می‌ریم. خیلی چیزایی که گفته شده نباید سراغش رفت و کار رو سپرد به خدا. آخه می‌ترسیم یه وقت دیر بشه و بهترین‌ها هم نصیبمون نشه! در صورتی که سخت در اشتباهیم. رفتن از مسیری که خدا گفته از اون مسیر حرکت نکنین فقط احتمال شکست رو بالا می‌بره. ولی رفتن از مسیر درست و نرمال و سپردن بقیه‌ی کارها به خدا در صورتی که درست عمل کنیم، حتما منجر به موفقیت می‌شه.
قبول ندارین؟ با امتحانش چیزیو از دست نمی‌دین. کافیه امتحان کنین.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!

در استفاده از اعداد اعشاری در MATLAB دقت کنید

اگه جزء افرادی هستین که با نرم‌افزار MATLAB سر و کار دارین، حتما این مطلب رو بخونین تا به مشکلی که حدود یک ماه وقت من رو الکی گرفت بر نخورین. یک ماهی بود که من از برنامه‌ای که نوشته بودم جواب دلخواهم رو نمی‌گرفتم. تو برنامه متغیری بود که مقدارش به صورت اعشاری زیاد می‌شد و بعد با عدد ۱ مقایسه می‌شد که اگر مقدارش ۱ شده باشه یک سری دستورات اجرا بشه. ولی اون دستورات هیچ‌وقت اجرا نمی‌شدن و چون برنامه حجمش کمی زیاد بود، پیدا کردن این که مشکل از اجرا نشدن این قسمته تا وقتی که برنامه رو کاملا دقیق دیباگ نکردم معلوم نشد. قضیه از این قراره که اعداد اعشاری و صحیح برای MATLAB متفاوت هستن. در واقع جواب کد زیر در MATLAB برابر یک نخواهد شد و مقدار صفر رو برمی‌گردونه: (0.1 + 0.1 + 0.1 + 0.1 + 0.1 + 0.1 + 0.1 + 0.1 + 0.1 + 0.1) == 1 دلیلش هم اینه که MATLAB جواب اون جمع رو به صورت یک عدد اعشاری می‌شناسه (1.0000) و این عدد اعشاری نسبت به عدد صحیح ۱، یک بیت اضافه داره و در نتیجه این دو مقدار برای MATLAB برابر نخواهند بود. راه حل این مشکل استفاده از کدی مانند کد زیر است: (0.1 + 0.1 + 0.

دوستانی بهتر از آب روان

یکی دو هفته‌ی سخت برای خانواده‌ی ما گذشت. تو این مدت فهمیدم مردم چقدر مهربون و خوبن. درسته که ما تو این شهر به ظاهر غریبیم ولی دوستانی داریم که از فامیل به ما نزدیک‌ترن. دوستانی که دل‌هایی به بزرگی دریا دارن و محبتی به اندازه‌ی تمام دنیا و به قول سهراب، دوستانی بهتر از آب روان. من خودم هیچ‌وقت نتونستم اینطوری باشم. این جور وقت‌ها آدم بد بودن خودش رو کاملا احساس می‌کنه. این که افرادی بی دریغ به تو محبت کنن و زندگیشون رو برای راحتی تو دشوار کنن نشون می‌ده که چقدر دل‌های بزرگی دارن. باور کن آدمای خوب تو این دنیا خیلی زیادن. اگر گاهی این مسأله رو فراموش می‌کنیم شاید از تنگ نظری و بد بودن خودمون باشه. از همه‌ی شماها به خاطر محبت‌هاتون ممنونم. ای کاش من هم بتونم مثل شما باشم...