رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نهمین سال، در کنار کرونا

۹ سال از عمر این وبلاگ گذشت و هر سال پست‌ها کمتر شدن. سیر محافظه‌کار شدن رو قشنگ تو خودم می‌بینم. کم شدن پست‌ها فقط به خاطر کمتر نوشتن نیست، اگر گاهی هم چیزی می‌نویسم منتشرش نمی‌کنم. امسال زندگی خیلی متفاوت شده. آدم‌ها بدجور به جون طبیعت افتاده بودن و داشتن نابودش می‌کردن. ویروسی به اسم کرونا اومد تا آدما بشینن تو خونه‌هاشون و به اشتباهاتی که مرتکب شدن فکر کنن. تنبیه خوبی بود! این تو خونه نشستن از خیلی چیزا محروممون کرد. از کوچک‌ترین چیزا مثل در آغوش گرفتن عزیزانمون و دیدن دوستان تا حتی رفتن داخل طبیعت و لذت بردن از زیبایی‌های فصل بهار. ولی فارغ از همه‌ی این اتفاقات، دنیا هنوز قشنگه. هنوز هم پنجره‌ی خونه رو که باز می‌کنی می‌تونی آواز زیبای پرندگان رو بشنوی. وقتی می‌ری بیرون می‌تونی از پشت پنجره‌های ماشین تغییر فصل و شادی طبیعت رو ببینی. هنوز هم صدای خوردن قطرات بارون به شیشه زیبا و آرامش بخشه، انگار که فرشته‌ها با انگشتانشون روی شیشه صربه می‌زنن. باید همه‌ی اینا رو دید و ازشون لذت برد. کی می‌دونه که چقدر دیگه برای لذت بردن از زندگی وقت داریم؟ این زمان رو نباید از دست داد....

کتاب‌های زرد

بررسی این که چه کتاب‌هایی پرفروش هستند می‌تواند جالب باشد. مخصوصاً این روزها که فروشگاه‌های آنلاین کتاب و کتاب‌های الکترونیکی رایج شده‌اند این کار راحت‌تر شده و آمار بهتری در دسترس است. اما بر خلاف چیزی که انتظار داشتم دیدن پرفروش‌ترین کتاب‌ها در کشورم برایم مایه‌ی افسوس خوردن شده است. گویا کتاب‌های زرد و کتاب‌هایی که در مورد موفقیت هستند بیشترین فروش را در مملکت ما دارند. افسوس که افکار مردم چه سطحی شده است. انتظار می‌رود که مردم یک جامعه با خواندن کتاب فرهنگ و تفکر خود را ارتقا بخشند اما در جامعه‌ی ما گویا از این ابزار نیز درست استفاده نمی‌شود. چگونه می‌توان به بهبود افکار چنین مردمی امید داشت؟ مردمی که تمام ذهن‌شان درگیر نحوه‌ی پولدار شدن است و در کتاب‌ها به دنبال نسخه‌ی راحت و سریع برای موفقیت هستند. این که موفقیت را در چه می‌دانند خود بحثی مفصل است! موفقیت را نه در کتاب‌های زرد موفقیت، که در زندگی‌نامه‌ی انسان‌های موفق باید جست. کافی است نگاهی به زندگی آن‌ها بیاندازید: هیچ راه میانبری وجود ندارد، بدون داشتن هدف و تلاش برای آن و تحمل رنج‌ها در این راه چیزی حاصل نمی‌شود. ا...

حسرت

حسرت‌های زندگی باعث می‌شن سطح احساس خوشبختی تنزل پیدا کنه. شاید اگر انسان‌ها همیشه می‌تونستن اولویت‌های زندگی رو درست تشخیص بدن به بالاترین حد از سعادت می‌رسیدن. و صد البته منظورم اولویت‌بندی بر اساس تأثیر بلند مدت هر چیزی در زندگیه. برای انسان که موجودی اجتماعیه شاید هیچ چیز مهم‌تر از شاد بودن عزیزانش نباشه. هر جا که اولویت بیشتری به شادی خودمون بدیم و عزیزانمون رو نادیده بگیریم حسرتی برای آینده‌ی خودمون -وقتی که دیگه شانس دیدن اون عزیز رو نداشته باشیم- ساختیم. مثل من که حدود یک هفته‌ست حسرت رهام نمی‌کنه. کسی که دوستش داشتیم و همیشه ازمون می‌خواست بیشتر پیشش بمونیم رو به خاطر شرایط زندگی و حتی گاهی به خاطر شادی یا راحتی لحظه‌ای خودمون تنها می‌ذاشتیم. غافل از این که روزی خواهد رسید که حسرت یک دقیقه صحبت باهاش رو خواهیم خورد. پانوشت: لطفاً برای پدربزرگم دعا کنید. به‌روزرسانی ۱۳۹۸/۰۱/۲۵: روح پدربزرگم شاد...

آرزوهایی محو

من، خالی از احساس در سایه‌ها قدم می‌زنم با آرزوهای محو در شوره‌زارهای بی‌انتها و فردایی که روشن نیست تنها یک سوسوی نور در انتها و آن امید به رحمت تو که زنده‌ام نگه داشته و پیش می‌برد این تن خسته را شاید، شاید، شاید، روزی دوباره زنده کند رؤیاهای در هم شکسته را حامد عبدی ۲۰ اسفند ۱۳۹۷

دانستن یا ندانستن؟ مسئله این است!

هر چه آگاهی فرد بالاتر باشد رنج بیشتری خواهد کشید. افراد متفکر به دنبال کشف حقایق هستند و نادانی برایشان عذاب‌آور است. ندانستن عذاب‌اور است و دانستن عذاب‌آورتر! عجب دنیای متناقضی داریم.

ما انسان‌ها با هم فرق داریم

نوشتن هم حال و هوایی می‌خواد. یه وقتایی هر روز این حال وهوا رو داری، یه وقتایی هم چندین ماه نمی‌شه. تو این سی و یک سالی که از زندگیم گذشته خیلی تلاش کردم تو مسیری باشم که خودم دوست دارم. زندگی فقط یه باره. درست نیست بذاری بقیه چارچوبش رو واست بسازن. ولی ساختن چارچوب خودت هم به این سادگیا نیست. از بچگی جامعه یه سری شرایط رو بهت تحمیل می‌کنه. فرقی هم نمی‌کنه کجای دنیا باشی، همه جا همینه. بالاخره هر جامعه‌ای شرایط و ارزش‌های خودش رو داره که به زندگیت شکل می‌ده. این که چقدر بتونی خارج از این ساختار چیزی رو که دوست داری بسازی به توانایی‌های خودت بستگی داره. کار سختیه ولی وجود آدمایی که این کار رو کردن نشون می‌ده که ممکنه. من از اول راه درس خوندن رو انتخاب کردم. خوب که فکر می‌کنم مطمئن نیستم که این راهی بود که خودم دوست داشتم یا شرایط محیط باعث شد این مسیر رو انتخاب کنم. تو دوره‌ی ما اکثر هم سن‌هامون همین راه رو رفتن. تنها چیزی که می‌دونم اینه که الآن از کاری که کردم راضیم. خود درس خوندن شاید همیشه کار لذت‌بخشی نباشه ولی در مجموع باعث شده احساس کنم تو جاده‌ا...

نظریه‌ی همه چیز

فکر کنم اول راهنمایی بودم که اولین کتاب برنامه‌نویسی رو خوندم و خیلی زود عاشقش شدم. آشنایی با زبان بیسیک. فوق‌العاده بود. کتابش رو خیلی دوست داشتم. هنوز هم تو ذهنم به عنوان یکی از بهترین کتاب‌های آموزشی که تا به حال خوندم ثبت شده. اول سوال رو مطرح می‌کرد و بعد برای حلش یک دستور رو معرفی می‌کرد. اینطوری خیلی راحت و سریع همه‌ی دستورات تو ذهنت حک می‌شد. برنامه‌نویسی خیلی واسم هیجان‌انگیز بود -و هنوز هم هست. این که بتونی برنامه‌ای بنویسی که یک سری دستورالعمل رو برای رسیدن به هدفی انجام بده حس خیلی خوبی بهم می‌داد. اما نمی‌دونستم که این تازه شروع حس حریصانه‌ی منه.  بعدها از طریق مونتاژ بوردهای آماده با قطعات و مدارهای الکترونیکی آشنا شدم. اگر قبلا فقط دستورالعمل‌ها به محیط یک دستگاه -به نام کامپیوتر- محدود بودن، با استفاده از الکترونیک می‌شد روی دنیای فیزیکی اطراف تأثیر گذاشت. این بود که الکترونیک واسم خواستنی شد. خیلی خواستنی. و خدا این رو شنید. وقتی تو دانشگاه الکترونیک می‌خونی، کم کم با اجزای سازنده‌ی مواد و این‌که چطور همه‌ی این کارها توسط اون‌ها داره انجام می‌شه آ...