رد شدن به محتوای اصلی

نهمین سال، در کنار کرونا

۹ سال از عمر این وبلاگ گذشت و هر سال پست‌ها کمتر شدن.
سیر محافظه‌کار شدن رو قشنگ تو خودم می‌بینم. کم شدن پست‌ها فقط به خاطر کمتر نوشتن نیست، اگر گاهی هم چیزی می‌نویسم منتشرش نمی‌کنم.

امسال زندگی خیلی متفاوت شده. آدم‌ها بدجور به جون طبیعت افتاده بودن و داشتن نابودش می‌کردن. ویروسی به اسم کرونا اومد تا آدما بشینن تو خونه‌هاشون و به اشتباهاتی که مرتکب شدن فکر کنن. تنبیه خوبی بود!
این تو خونه نشستن از خیلی چیزا محروممون کرد. از کوچک‌ترین چیزا مثل در آغوش گرفتن عزیزانمون و دیدن دوستان تا حتی رفتن داخل طبیعت و لذت بردن از زیبایی‌های فصل بهار.
ولی فارغ از همه‌ی این اتفاقات، دنیا هنوز قشنگه. هنوز هم پنجره‌ی خونه رو که باز می‌کنی می‌تونی آواز زیبای پرندگان رو بشنوی. وقتی می‌ری بیرون می‌تونی از پشت پنجره‌های ماشین تغییر فصل و شادی طبیعت رو ببینی. هنوز هم صدای خوردن قطرات بارون به شیشه زیبا و آرامش بخشه، انگار که فرشته‌ها با انگشتانشون روی شیشه صربه می‌زنن.
باید همه‌ی اینا رو دید و ازشون لذت برد. کی می‌دونه که چقدر دیگه برای لذت بردن از زندگی وقت داریم؟ این زمان رو نباید از دست داد.
تا می‌تونی از زیبایی‌های زندگی لذت ببر.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!

دوستانی بهتر از آب روان

یکی دو هفته‌ی سخت برای خانواده‌ی ما گذشت. تو این مدت فهمیدم مردم چقدر مهربون و خوبن. درسته که ما تو این شهر به ظاهر غریبیم ولی دوستانی داریم که از فامیل به ما نزدیک‌ترن. دوستانی که دل‌هایی به بزرگی دریا دارن و محبتی به اندازه‌ی تمام دنیا و به قول سهراب، دوستانی بهتر از آب روان. من خودم هیچ‌وقت نتونستم اینطوری باشم. این جور وقت‌ها آدم بد بودن خودش رو کاملا احساس می‌کنه. این که افرادی بی دریغ به تو محبت کنن و زندگیشون رو برای راحتی تو دشوار کنن نشون می‌ده که چقدر دل‌های بزرگی دارن. باور کن آدمای خوب تو این دنیا خیلی زیادن. اگر گاهی این مسأله رو فراموش می‌کنیم شاید از تنگ نظری و بد بودن خودمون باشه. از همه‌ی شماها به خاطر محبت‌هاتون ممنونم. ای کاش من هم بتونم مثل شما باشم...

یادداشتهایی در اتوبوس

روزی که داشتم برمی‌گشتم خونه، تو اتوبوس چیزایی نوشته بودم که بعدا این جا وارد کنم. حالا امروز بالاخره وقت شد تا اونا رو بنویسم. چهارم تیر ماه ۱۳۹۰، اتوبوس تهران - زنجان راننده فیلم طنز ابتدایی‌ای گذاشته تا ما رو سرگرم کنه! من هدفون تو گوشمه و آهنگ‌های تو گوشیمو گوش می‌دم. هر قدر سعی می‌کنم نکته‌ی خنده داری تو فیلم پیدا کنم، نمی‌شه. یه نفر کنارم نشسته. مرتب می‌زنه زیر خنده، دستشو می‌زنه رو پاش و برمی‌گرده رو به مسافرهای دیگه و اون قسمت فیلم رو واسشون تشریح می‌کنه! دیگران بی‌تفاوت، حتی نگاهشم نمی‌کنن. چقدر این فیلم ساده شادش کرده... اول با خودم فکر کردم این بنده خدا چقدر ساده‌ست! به چه چیزای ساده و ابتدایی‌ای می‌خنده. بعد فکر کردم: این چقدر ساده‌ست؟! یا ذهن من به قدری مسمومه که چیزای ساده نمی‌تونه شادم کنه؟ این ساده‌ست یا من مریضم؟! اصلا کی گفته کسی که پیچیدگی واسش لذت بخشه بیشتر از کسی که از ساده‌ترین مسائل لذت می‌بره بیشتر می‌فهمه؟ به این جا که می‌رسم باز دچار تناقض می‌شم. هر کسی دنیا رو از زاویه دید خودش می‌بینه و راجع به دیگران قضاوت می‌کنه. اونایی که دنیا رو مثل خودش می‌بینن تایی