رد شدن به محتوای اصلی

سرگیجه‌ی بی‌خوابی

شب گذشته خواب خوبی نداشتم و امشب هم هنوز بیدارم.
به خاطر شب بیداری‌هام -شب رو خیلی دوست دارم- این شرایط رو زیاد تجربه کردم:
ذهنت از خستگی به حدی می‌رسه که تقریبا بی‌حس می‌شه.
بدون این‌که مرتکب گناه بشی -منظور از گناه استعمال هر ماده‌ایه که بزرگ‌ترین نعمت یعنی تعقل رو از انسان بگیره- و در عین هوشیاری ذهنت رها می‌شه.
جالب‌ترین قسمت این حالت هوشیاری و سرگیجه رهایی تخیلت از قید تعقله.
اگر اهل نوشتن باشی تا بخوای می‌تونی بنویسی و بنویسی و اگر به دنبال حل مسأله‌ای باشی، خلاقانه‌ترین راه‌حل‌ها رو می‌تونی در ذهنت ببینی.
اگر برنامه‌نویسی کامپیوتر رو تو این شرایط تجربه کرده باشید می‌دونید که چقدر کد زدن تو این حالت لذت‌بخش و هیجان‌انگیزه. راه‌حل‌هایی برای حل مسأله به ذهنتون می‌رسه که در حالت عادی فکرش رو هم نمی‌کردید.
به یاد داستان لاک‌پشت و هزارپا از کتاب دنیای سوفی افتادم:
هزارپا رقاص حرفه ای بود و همه حیوانات جنگل از رقص او لذت می بردند غیر از لاک پشت که دوست نداشت یا حسودی اش میشد ... لاک پشت نامه ای به هزارپا نوشت که من از علاقمندان تو هستم چنین و چنان و یه سوال داشتم شما موقع رقص اول پای راست شماره 43 را برمی دارید بعد پای چپ 73 را یا اینکه اول چپ 123 را شروع می کنید و راست 843 را پعد از آن می آورید... هزارپا نامه را خواند و به فکر فرو رفت که واقعاٌ موقع رقص چه می کند؟... می دانی آخر سر چه شد؟ هزارپا دیگر هیچ وقت نرقصید!...تخیل که به بند تعقل درآمد نتیجه همین است.
امشب رهایی تخیل از بند تعقل باعث شد هوس کنم بعد مدت‌ها دوباره بنویسم.

پانویس ۱- بی‌خوابی اثر بدی روی مغز و بدن داره. باعث پیری زودرس می‌شه و خطر ابتلا به آلزایمر رو افزایش می‌ده. پس لطفا این کار رو در منزل انجام ندین!

پانویس ۲- مطالعه‌ی کتاب دنیای سوفی شدیدا پیشنهاد می‌شه. این کتاب فلسفه و تارخچه‌ی اون رو به زبان خیلی ساده برای شما به تصویر می‌کشه و چنان زیبا و خواندنی نوشته شده که وقتی خوندنش رو شروع می‌کنید دوست ندارید هیچ وقفه‌ای در مطالعه‌تون بیوفته.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!