رد شدن به محتوای اصلی

انسان و تکنولوژی

چند وقتیه که از تکنولوژی فراری شدم.
انگار هر قدر عمرت میگذره و بیشتر به زندگی و مفهومش فکر میکنی، بیشتر تمایل پیدا میکنی به طبیعت و دوری از مصنوعات ساخت بشر روی بیاری.
به نظر من تلاش‌های انسان اونقدرها هم در جهت رسیدن به زندگی بهتر موفق نبوده.
متأسفانه انسان‌ها برای تأمین زندگیشون به پول نیاز دارن. افراد متخصص، مخترعین و دانشمندان هم از این قاعده مستثنی نیستن.
این نیاز باعث میشه اون‌ها برای جامعه نیازهای جدیدی تعریف کنن و ابزارهای رفع این نیازهای جدید رو خودشون به مردم بفروشن.
هیچ وقت نیازی نبود که روی یخچال‌ها تلویزیون نصب باشه اما خیلی‌ها وقتی همچین چیزی رو دیدن احساس کردن بهش نیاز دارن و پولشون رو به نابغه‌ای دادن که این موجود عجیب رو خلق کرد! نتیجه‌اش چی بود؟ اضافه کردن یک دستگاه جدید حواس پرت کن برای از بین بردن تمرکز و در نتیجه از بین بردن لذت آشپزی یا غذا خوردن به زندگی.
کاش مشکل فقط در همین حد بود. کابوس بزرگتر اینه که معمولا بیشترین پول در دست صنایع دفاعیه. اگر به دنبال پول بیشتر باشی یکی از بهترین گزینه‌ها کار برای صنعتیه که هدفش پیشرفت به سمت بهتر از بین بردن انسان‌هاست!

پیشرفت تکنولوژی بد نیست، خیلی هم خوبه اما کاش بشریت میدونست در چه جهتی گام برداره و کمی برای خودش و محیط زندگیش احترام قائل بود.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!