من، خالی از احساس
در سایهها قدم میزنم
با آرزوهای محو
در شورهزارهای بیانتها
و فردایی که روشن نیست
تنها یک سوسوی نور در انتها
و آن امید به رحمت تو
که زندهام نگه داشته
و پیش میبرد این تن خسته را
شاید، شاید، شاید،
روزی دوباره زنده کند
رؤیاهای در هم شکسته را
حامد عبدی
۲۰ اسفند ۱۳۹۷
نظرات
ارسال یک نظر