رد شدن به محتوای اصلی

کتاب‌های زرد

بررسی این که چه کتاب‌هایی پرفروش هستند می‌تواند جالب باشد. مخصوصاً این روزها که فروشگاه‌های آنلاین کتاب و کتاب‌های الکترونیکی رایج شده‌اند این کار راحت‌تر شده و آمار بهتری در دسترس است.
اما بر خلاف چیزی که انتظار داشتم دیدن پرفروش‌ترین کتاب‌ها در کشورم برایم مایه‌ی افسوس خوردن شده است.
گویا کتاب‌های زرد و کتاب‌هایی که در مورد موفقیت هستند بیشترین فروش را در مملکت ما دارند.
افسوس که افکار مردم چه سطحی شده است. انتظار می‌رود که مردم یک جامعه با خواندن کتاب فرهنگ و تفکر خود را ارتقا بخشند اما در جامعه‌ی ما گویا از این ابزار نیز درست استفاده نمی‌شود. چگونه می‌توان به بهبود افکار چنین مردمی امید داشت؟ مردمی که تمام ذهن‌شان درگیر نحوه‌ی پولدار شدن است و در کتاب‌ها به دنبال نسخه‌ی راحت و سریع برای موفقیت هستند. این که موفقیت را در چه می‌دانند خود بحثی مفصل است!
موفقیت را نه در کتاب‌های زرد موفقیت، که در زندگی‌نامه‌ی انسان‌های موفق باید جست. کافی است نگاهی به زندگی آن‌ها بیاندازید: هیچ راه میانبری وجود ندارد، بدون داشتن هدف و تلاش برای آن و تحمل رنج‌ها در این راه چیزی حاصل نمی‌شود. انسان‌های موفق کتاب‌های موفقیت نمی‌خوانند! هدفی دارند و کتاب‌هایی می‌خوانند که در مورد هدف آن‌هاست. کتاب‌هایی می‌خوانند که تفکرشان را بهبود بخشد.
شما را به خدا، حداقل یک زندگی‌نامه بخوانید!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!