خستهام.
خسته از دروغهایی که میشنوم.
از انسانهایی که نمیدانم چه میخواهند.
از انسانهایی که خودشان هم نمیدانند چه میخواهند!
از انسانهایی که هرگز غرورشان را نمیشکنند ولی اگر غرورت را نزدشان نشکنی تو را زیر پا له میکنند.
از تبعیضی که در جامعه میبینم.
از مردمی که حقوق خود را نمیدانند.
از مردمی که اگر هم حقوق خود را بدانند راه گرفتنش را نمیدانند: یا سکوت میکنند یا ویرانی به بار میآورند.
از مردمی که هنگام حرف زدن از ظلم مینالند ولی هنگام عمل تا بتوانند به دیگران ظلم میکنند.
از مردمی که فکر نمیکنند.
از تنهایی.
از روزهایی که زود شب میشوند.
از کودکیای که دور میشود.
از زمانی که سریع میگذرد.
از از دست دادن انسانهایی که قسمتی از خاطراتم هستند.
از خودم.
از وقتی که تلف میکنم.
از خودی که گاه نمیشناسمش.
و راهی که سرانجام به پایان میرسد...
نظرات
ارسال یک نظر