رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

دوستانی بهتر از آب روان

یکی دو هفته‌ی سخت برای خانواده‌ی ما گذشت. تو این مدت فهمیدم مردم چقدر مهربون و خوبن. درسته که ما تو این شهر به ظاهر غریبیم ولی دوستانی داریم که از فامیل به ما نزدیک‌ترن. دوستانی که دل‌هایی به بزرگی دریا دارن و محبتی به اندازه‌ی تمام دنیا و به قول سهراب، دوستانی بهتر از آب روان. من خودم هیچ‌وقت نتونستم اینطوری باشم. این جور وقت‌ها آدم بد بودن خودش رو کاملا احساس می‌کنه. این که افرادی بی دریغ به تو محبت کنن و زندگیشون رو برای راحتی تو دشوار کنن نشون می‌ده که چقدر دل‌های بزرگی دارن. باور کن آدمای خوب تو این دنیا خیلی زیادن. اگر گاهی این مسأله رو فراموش می‌کنیم شاید از تنگ نظری و بد بودن خودمون باشه. از همه‌ی شماها به خاطر محبت‌هاتون ممنونم. ای کاش من هم بتونم مثل شما باشم...

روابط انسانی

برایم هیچ چیز سخت‌تر از فهمیدن روابط انسانی نیست. گیاهان، حیوانات و ماشین‌ها را - با این که زبانشان را نمی‌دانم - بهتر می‌فهمم. با این حال از بین انسان‌ها بچه‌ها را دوست دارم. بر خلاف بزرگ‌ترها ساده و بی‌آلایش‌اند. دوست داشتنشان واقعی است، خنده‌شان از ته دل است و گریه‌شان از ناراحتی است. در هر لحظه همانی هستند که می‌بینی؛ فکر، حرف و عملشان یکی است. ای کاش مردم ساده‌تر بودند...

یعنی سه سال شد؟!

یعنی سه ساله که از نوشتن اولین پست وبلاگم می‌گذره؟ عجب!!! جالبه‌ها، یه روز تصمیم می‌گیری کاری رو شروع کنی، بعدها از این که چند ساله بهش دل بستی و داری اون کار رو انجام می‌دی شگفت زده می‌شی. یادمه اولین روز وضعیت روحی خوبی نداشتم. بیشتر واسه این که خودم رو آروم کنم می‌نوشتم. حالا بعد سه سال از لحاظ روحی بد نیستم ولی بازم بیشتر واسه این که خودم رو آروم کنم می‌نویسم! البته جدیدا سعی می‌کنم زیاد چرت و پرت نگم، واسه همینم هست که گاهی حتی چند ماه پست جدید نمی‌ذارم!!! این سه سال واسه من سال‌های خوب و پر از کسب تجربه بود. فکر می‌کنم مهم‌ترین تجربه واسم شناختن بیشتر خودم بوده. آدما تو ذهنشون تصوراتی از خودشون دارن که به نظرم بیشتر آرزوهایی در مورد شخصیت خودشونه. معمولا تو شرایط واقعی اونطور که فکر می‌کنن نمی‌تونن رفتار کنن. قرار گرفتن تو شرایط مختلف و کسب تجربه باعث می‌شه آدم بیشتر خودش رو بشناسه. این شناخت، به تلاش در جهت اصلاح رفتار و انطباق شخصیت با تصورات ذهنی آدم از خودش و رسیدن به شخصیت آرمانیش کمک می‌کنه. و البته زندگی مثل بازیه که هر چی بیشتر تکرار بشه، در...

بهشت را دیده‌ام

من بهشت را دیده‌ام: گرم و امن است. در آن تمام غم‌ها فراموش می‌شوند. آرامشی دارد که هیچ جای دیگر نمی‌توان تجربه کرد. من بهشت را در آغوش مادرم دیده‌ام. مادرم، روزت مبارک باد.

تبلت رو بیار

تو جمع نشسته بودیم، یکی از آشنایان به بچه‌ی ۷ ساله‌ش گفت «برو تبلت رو بیار». از اون‌جایی که خبر نداشتم تبلت خریدن و می‌دونستم که پدر و مادر اون بچه اصلا اهل کار با تبلت و این تکنولوژی‌ها نیستن، کلی تعجب کردم. با خودم فکر کردم که چه دوره زمونه‌ای شده! مردم برای بچه‌ی هفت ساله‌شون چه خرج‌هایی که نمی‌کنن. عجب دوره عوض شده. ما که بچه بودیم اصلا نمی‌دونستیم تکنولوژی چیه. هیچی دیگه، تو همین فکرا بودم که اون بچه با طبلش، در حال نواختن، وارد اتاق شد! :|

سمپادیوم: گردهمایی بزرگ دانش‌آموختگان سمپاد زنجان

چهار سال پیش یکی از بهترین خاطراتمون رقم خورد: گردهمایی که در اون همه‌ی دوستان فارغ‌التحصیل مراکز سمپاد زنجان دور هم جمع شدن و یکی از شادترین و بهترین روزهای عمرشون رو با هم گذروندن. تو این چهار سال همیشه دوست داشتیم دوباره همچین موقعیتی جور بشه و بتونیم دوستان قدیمی و معلم‌هامون رو ببینیم و با هم خاطراتمون رو زنده کنیم. اما همه یا اینقدر مشغول کارهامون بودیم که نمی‌تونستیم مسئولیت برگزاری همچین برنامه‌ای رو بر عهده بگیریم یا اصلا انجام همچین کاری رو در توان خودمون نمی‌دیدیم و یا انگیزه‌ی کافی برای انجامش نداشتیم. تا این که بالاخره درخواست‌ها برای همچین برنامه‌ای زیاد شد و همین باعث شد که دوستانمون که جرأت و تجربه‌ی انجام این جور برنامه‌ها رو داشتن انگیزه‌اش رو پیدا کنن، قبول زحمت کنن و برای ساختن یک خاطره‌ی خوب دیگه دست به کار بشن. اول شبیه شوخی بود! بچه‌ها یه کمپین راه انداختن و با انواع شوخی‌ها و مطالب طنز از یکی از دوستان (آقای خیام عسگری) -که همه به تواناییش تو مدیریت و اجرای کارهای بزرگ ایمان داشتن- خواستن که مسئولیت انجام این کار رو بر عهده بگیره. این دوست خوبمون هم بالاخره ...