رد شدن به محتوای اصلی

سمپادیوم: گردهمایی بزرگ دانش‌آموختگان سمپاد زنجان

چهار سال پیش یکی از بهترین خاطراتمون رقم خورد: گردهمایی که در اون همه‌ی دوستان فارغ‌التحصیل مراکز سمپاد زنجان دور هم جمع شدن و یکی از شادترین و بهترین روزهای عمرشون رو با هم گذروندن. تو این چهار سال همیشه دوست داشتیم دوباره همچین موقعیتی جور بشه و بتونیم دوستان قدیمی و معلم‌هامون رو ببینیم و با هم خاطراتمون رو زنده کنیم. اما همه یا اینقدر مشغول کارهامون بودیم که نمی‌تونستیم مسئولیت برگزاری همچین برنامه‌ای رو بر عهده بگیریم یا اصلا انجام همچین کاری رو در توان خودمون نمی‌دیدیم و یا انگیزه‌ی کافی برای انجامش نداشتیم. تا این که بالاخره درخواست‌ها برای همچین برنامه‌ای زیاد شد و همین باعث شد که دوستانمون که جرأت و تجربه‌ی انجام این جور برنامه‌ها رو داشتن انگیزه‌اش رو پیدا کنن، قبول زحمت کنن و برای ساختن یک خاطره‌ی خوب دیگه دست به کار بشن.
اول شبیه شوخی بود! بچه‌ها یه کمپین راه انداختن و با انواع شوخی‌ها و مطالب طنز از یکی از دوستان (آقای خیام عسگری) -که همه به تواناییش تو مدیریت و اجرای کارهای بزرگ ایمان داشتن- خواستن که مسئولیت انجام این کار رو بر عهده بگیره. این دوست خوبمون هم بالاخره لطف کرد و تسلیم خواسته‌ی دوستانش شد! در کنار خیام عزیز دوستان زیاد دیگه‌ای هم جمع شدن و زحمت انجام کارها رو برای برگزاری این گردهمایی قبول کردن. همیشه به توانایی‌های این دوستان غبطه می‌خورم و از طرفی هم احساس شرمندگی می‌کنم که هیچ‌وقت نتونستم در کنارشون کمکی باشم برای انجام کارها.


 حالا تصورش رو بکنین، چند نفر از بهترین نخبه‌های شهر (البته حمل بر خودستایی نباشه که ما سمپادیا به خودمون می‌گیم نخبه!) می‌خوان یک گردهمایی برگزار کنن. نتیجه‌ی کار فوق‌العاده‌ست! کارهایی کردن و برنامه‌هایی رو تدارک دیدن که اصلا فکرش رو هم نمی‌کردیم. چند نمونه‌اش رو واستون می‌گم:
- انتخاب اسم جالب سمپادیوم برای گردهمایی
- ایجاد صفحه‌ی مخصوص سمپادیوم در فیسبوک، تویتر و اینستاگرام
- بازتاب خبری در خبرگزاری‌هایی مانند مهر، فارس، ایسنا، صدا و سیمای مرکز زنجان، گزارشات و ...
- برگزاری بخش تجاری با نام سمپادیوم کسب و کار در کنار برنامه‌ی نوستالژی با حضور متخصصین حوزه‌ها مختلف
- برگزاری رویداد همکاریابی تجاری در سمپادیوم کسب و کار برای اولین بار در ایران
- تبلیغات توسط نصب بنرها در سطح شهر و با استفاده از فرستادن پیام کوتاه انبوه
- دعوت از گروه پالت برای اجرای کنسرت در سمپادیوم (این اولین اجرای گروه پالت در شهرستان‌ها خواهد بود)
- و خیلی چیزهای جالب دیگه که با مراجعه به سایت‌های گفته شده می‌تونین ازشون خبردار بشین



قراره گردهمایی روز پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲ در دانشگاه زنجان برگزار بشه. دوستان می‌تونن برای کسب اطلاعات بیشتر و آشنایی با نحوه‌ی ثبت‌نام به سایت سمپایوم مراجعه کنن. هزینه‌ی ثبت‌نام واقعا در مقابل برنامه‌های در نظر گرفته شده ناچیزه (حتی از هزینه‌ی یک کنسرت گروه پالت در تهران هم کمتره).
امیدوارم همه‌ی دوستان بتونن شرکت کنن تا در کنار هم یک روز شاد شاد با خاطراتی شیرین رو بسازیم. این کمترین کاریه که برای تشکر از گروه اجرایی که این همه برای برگزاری همچین برنامه‌ای زحمت کشیدن انجام بدیم.

در پایان مجددا از آقای خیام عسگری و تمام عزیزان گروه اجرایی به خاطر زحماتی که برای دور هم جمع کردن دوباره‌ی دوستان و معلمینشون کشیدن تشکر می‌کنم. بچه‌ها متشکریم!
امیدوارم پنجشنبه بتونم همه‌ی شما عزیزان سمپادی رو در گردهمایی ببینم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!