رد شدن به محتوای اصلی

خسارت!

اگر پست قبلیم با عنوان دیروز زنجان، امروز بیرجند رو خونده باشین، اطلاع دارین که تو مسافرتی که از طریق هواپیمایی ماهان داشتم، چمدونم رو تو بخش بار شکسته بودند و برای دادن خسارت کلی اذیتم کردن.
این قضیه مربوط به تاریخ ۱۳۹۰/۷/۹ می‌شد و من از اون تاریخ پیگیر گرفتن خسارت بودم!
داستانش خیلی طولانیه که فکر نمی‌کنم حوصله‌ی خوندنشو داشته باشین ولی بدونین که واسه پیگیری این قضیه چند بار به حراست فرودگاه مراجعه کردم، حتی اونجا علیه هواپیمایی ماهان شکایت کردم. خلاصه از پیگیری این مساله دست برنداشتم.
بالاخره بعد کلی اذیت که مسئول هواپیمایی ماهان کردن و کلی وعده‌های بیهوده ، دیروز حراست فرودگاه من رو به معاونت فرودگاه ارجاع داد که ایشون پیگیر کارم باشن. جالب بود واسم که معاونت فرودگاه همون آقای مرادی بودن که تو پست قبلی گفته بودم و کلی اون روز به من کمک کرده بودن.
بالاخره آقای مرادی همراه من اومدن پیش مسئول هواپیمایی ماهان و به ایشون گفتن به هر صورتی که شده همون روز کار من رو راه بندازن. مسئول هواپیمایی ماهان هم کاری که روز اول می‌تونستن انجام بدن رو بالاخره انجام دادن و بعد از نوشتن نامه‌ای به  هواپیمایی ماهان برای درخواست خسارت همونجا خسارتم رو دادن!

چرا باید اینقدر اذیتم می‌کردن؟ واقعا نمی‌دونم. و آیا اگر کسی بود که پیگیری نمی‌کرد، به حقش می‌رسید؟
شاید مبلغی که برای پیگیری این مساله هزینه کردم بیشتر از خسارتی که گرفتم باشه. به نظر شما ارزششو داشت؟
به نظر خودم که ارزششو داشت. چون اعتقاد دارم ظالم و مظلوم هر دو مقصرن و اگر کسی برای گرفتن حقش تلاش نکنه بیشتر از کسی که بهش ظلم کرده گناهکاره. از طرفی، اگر هیچ کسی دنبال حقوق خودش نباشه وضعیت هر روز بدتر می‌شه.
اگر سرزمین خودتون رو دوست دارین هیچ‌وقت نذارین کسی حقتون رو پایمال کنه.

بیاین برای بهتر شدن مملکتمونم که شده نه حق کسی رو پایمال کنیم، نه بذاریم کسی حقمون رو پایمال کنه.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!