رد شدن به محتوای اصلی

دفترچه خاطرات

منم دفترچه خاطراتی واسه خودم دارم. ولی نه گوشه‌ی کمد قایمش کرده‌م، نه از این که دیگران بخوننش ناراحت می‌شم.
این‌جا دفترچه خاطرات منه. واستون باز گذاشتمش تا بخونیدش و از هر چیزیش که خوب بود استفاده کنین و جاییش که بد بود رو تکرار نکنین.
نوشتنش واسه من آرامش و ثبت خاطرات و واسه شما مرور تجربیات یه نفر دیگه‌ست.
در نهایت شما من رو بیشتر خواهید شناخت ولی من ممکنه هرگز تو زندگیم شما رو نبینم.
فقط ازتون خواهشی دارم: هیچ‌وقت اونو تفسیر و راجع به من قضاوت نکنین.
اگر گاهی پای این دفترچه یادداشتی بنویسید، از خوندن نظرتون و این که میفهمم حرفامو خوندین و تنها نیستم، خوشحال می‌شم.
ممنون.

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!