امروز تاریخ پست های وبلاگمو می دیدم که متوجه شدم هفته ی پیش تولد یک سالگی وبلاگم بوده.
یک سال و یک هفته از نوشتن اولین پستم گذشت.
این یک سال برای من خیلی پر فراز و نشیب بود. شاید پر فراز و نشیب ترین سال زندگیم.
تو این مدت خیلی چیزها رو فهمیدم و خیلی تغییر کردم.
نمی دونم این تغییرات در جهت مثبت بوده یا منفی. شاید چون دیگه نمی دونم چی خوبه، چی بد!
پارسال آدمی بودم سرشار از احساسات. فکر می کردم واسه یه مرد با توجه به این که تمایل طبیعی به خشن بودن و بی احساس بودن داره، لازمه که روی روحیه ی خودش کار کنه و به قول روانشناسا بین شخصیت زنانه و مردانه ای که تو وجودش هست تعادل برقرار کنه و نذاره احساسات درونش از بین بره.
ولی دیدم زنده نگه داشتن احساس درونت تو دنیای امروزی که همه گرگ شدن، فقط باعث آسیب دیدنت می شه. هر کی بهت برسه راحت لهت می کنه و تو خیلی صدمه می بینی.
تو این یک سال فهمیدم ذره ای وفاداری تو مردم نمونده. هر کسی فقط به فکر منافعشه و برای هیچ چیز دیگه ای ارزش قائل نیست.
بیشتر آدما فقط به فکر شادی های لحظه ای هستن. هر چند فهمیدم که هیچ کدوم از این آدما حتی معنی شادی رو هم نمی دونن!
وای از دروغ! مردم همه خیلی راحت دروغ می گن. باز اونایی که به هیچ چیز اعتقاد ندارن شرافت بیشتری دارن، چون ادعایی ندارن! مشکل اینجاست که اکثر مردم ادعای مسلمونی دارن و بزرگترین دروغا رو هم می گن. بعد یه برچسب مصلحت آمیز بودن می زنن روش و خودشونو توجیه می کنن... در عجبم که واقعا تو دل خودشونم اینقدر راحت این مساله حل می شه؟!
مردم این روزا خیلی راحت طلب شدن. دیگه کسی به فکر حل مشکلات نیست. هر کسی یه پاک کن گرفته دستشو صورت مساله ها رو پاک می کنه. مردم به هر مشکلی که برخورد می کنن ازش فرار می کنن و ذره ای برای حلش تلاش نمی کنن.
همه چیز خیلی خیلی سطحی شده، مردم هم خیلی سطحی نگر.
تو این یک سال خودم رو هم بهتر شناختم. فهمیدم اصلا اونی نبودم که فکر می کردم!
خیلی بدتر از اونی بودم که فکر می کردم. گاهی اینقدر خطرناک می شم که خودم هم از خودم می ترسم!
گاهی هم از افکارم می ترسم. این خیلی بده که می تونم تو ذهنم اینقدر بد و وحشتناک باشم.
چیزای مثبتی هم هست. نمی شه گفت همه چیز منفیه. من دوستای خیلی خوبی دارم که همیشه خدا رو به خاطر داشتنشون شکر می کنم. دوستایی که واقعا به این همه خوب بودنشون غبطه می خورم. و مهمتر از دوستان، خانواده ای که مهمترین دلیل زندگی من هستن و خدایی که در این نزدیکی است...
ولی در مجموع تو این یک سال خیلی بد بین شدم. و خیلی نا امید. تنها امیدی که واسه آینده دارم درس خوندن و یاد گرفتن چیزای جدیده. جز این برنامه ی دیگه ای ندارم و در حال حاضر مقابل هر چیزی که بخواد برنامه ی دیگه ای به وجود بیاره مقاومت می کنم و خودمو می زنم به نفهمی! فعلا به نظرم تنها چیز قشنگ تو این دنیا علمه. ولی در این رابطه هم گاهی کم میارم.
خوشحالم که این یک سال خاطراتم رو ثبت کردم. نگاه به گذشته اگر برای کسب و مرور تجربه ها باشه خیلی مفیده.
امیدوارم خوندن این تجربیات واسه شما مفید بوده باشه و خودم هم بتونم از اونا در جهت بهتر شدن استفاده کنم...
نظرات
ارسال یک نظر