رد شدن به محتوای اصلی

آدمای تنها

آدمای تنها همونایین که هر وقت کسی کاری داره یادشون میوفته.
همونایی که برای آروم کردن خودشون به فیسبوک، گودر، وبلاگ و ... با اگر اینترنتی نبود به دفتر خاطرات یا نوشته‌هاشون پناه می‌برن.
همونایی که از همه آنلاین‌ترن.
همونایی که بیشتر از همه صفحه‌ی موبایلشونو نگاه می‌کنن و همیشه اونو خالی می‌بینن.
همونایی که به دیگران بیشتر از خودشون اهمیت می‌دن و دیگران هم همیشه اونا رو له می‌کنن و از روشون رد می‌شن.
همونایی که بعد از دیدن این نامردیا هم صدایی ازشون در نمیاد و اگر کسی باز هم بیاد سراغشون ردش نمی‌کنن.
همونایی که تو جمع از همه ساکت‌ترن ولی حرفای دلشون از همه بیشتره.
همونایی که همه فکر می‌کنن چیزی نمی‌فهمن ولی اشتباه می‌کنن.
همونایی که هر کس هر جور دلش بخواد باهاشون رفتار می‌کنه.
همونایی که هیچ‌کس نمی‌فهمدشون.
همونایی که ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!