رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

رباعی از ابوسعید ابوالخیر

امروز رباعی از ابوسعید ابوالخیر رو دیدم که به نظرم خیلی زیباست. شاید شما هم خوشتون بیاد: در کعبه اگر دل سوی غیرست تو را                   طاعت همه فسق و کعبه دیر است تو را ور دل به خدا و ساکن میکده ای                    می نوش که عاقبت بخیرست تو را

مادر عزیزم، روزت مبارک

نمی‌دونم در وصف این فرشته‌ی دوست داشتنی چی بگم. با هیچ جمله‌ای و هیچ کاری نمی‌شه حتی سر سوزنی از محبتا و خوبیاش رو جبران کرد. مامان جونم، دوستت دارم. در چنین روزی فقط می‌تونم بگم: مادر عزیزم، روزت مبارک. روز مادر بر تمام این فرشتگان بزرگوار مبارک باشه. امیدوارم خداوند سایه‌ی همه‌ی مادران رو بالا سر فرزندانشون حفظ کنه.

یک سال نوشتن از "من"

امروز تاریخ پست های وبلاگمو می دیدم که متوجه شدم هفته ی پیش تولد یک سالگی وبلاگم بوده. یک سال و یک هفته از نوشتن اولین پستم گذشت. این یک سال برای من خیلی پر فراز و نشیب بود. شاید پر فراز و نشیب ترین سال زندگیم. تو این مدت خیلی چیزها رو فهمیدم و خیلی تغییر کردم. نمی دونم این تغییرات در جهت مثبت بوده یا منفی. شاید چون دیگه نمی دونم چی خوبه، چی بد! پارسال آدمی بودم سرشار از احساسات. فکر می کردم واسه یه مرد با توجه به این که تمایل طبیعی به خشن بودن و بی احساس بودن داره، لازمه که روی روحیه ی خودش کار کنه و به قول روانشناسا بین شخصیت زنانه و مردانه ای که تو وجودش هست تعادل برقرار کنه و نذاره احساسات درونش از بین بره. ولی دیدم زنده نگه داشتن احساس درونت تو دنیای امروزی که همه گرگ شدن، فقط باعث آسیب دیدنت می شه. هر کی بهت برسه راحت لهت می کنه و تو خیلی صدمه می بینی. تو این یک سال فهمیدم ذره ای وفاداری تو مردم نمونده. هر کسی فقط به فکر منافعشه و برای هیچ چیز دیگه ای ارزش قائل نیست. بیشتر آدما فقط به فکر شادی های لحظه ای هستن. هر چند فهمیدم که هیچ کدوم از این آدما حتی معنی شادی...

خسارت!

اگر پست قبلیم با عنوان دیروز زنجان، امروز بیرجند رو خونده باشین، اطلاع دارین که تو مسافرتی که از طریق هواپیمایی ماهان داشتم، چمدونم رو تو بخش بار شکسته بودند و برای دادن خسارت کلی اذیتم کردن. این قضیه مربوط به تاریخ ۱۳۹۰/۷/۹ می‌شد و من از اون تاریخ پیگیر گرفتن خسارت بودم! داستانش خیلی طولانیه که فکر نمی‌کنم حوصله‌ی خوندنشو داشته باشین ولی بدونین که واسه پیگیری این قضیه چند بار به حراست فرودگاه مراجعه کردم، حتی اونجا علیه هواپیمایی ماهان شکایت کردم. خلاصه از پیگیری این مساله دست برنداشتم. بالاخره بعد کلی اذیت که مسئول هواپیمایی ماهان کردن و کلی وعده‌های بیهوده ، دیروز حراست فرودگاه من رو به معاونت فرودگاه ارجاع داد که ایشون پیگیر کارم باشن. جالب بود واسم که معاونت فرودگاه همون آقای مرادی بودن که تو پست قبلی گفته بودم و کلی اون روز به من کمک کرده بودن. بالاخره آقای مرادی همراه من اومدن پیش مسئول هواپیمایی ماهان و به ایشون گفتن به هر صورتی که شده همون روز کار من رو راه بندازن. مسئول هواپیمایی ماهان هم کاری که روز اول می‌تونستن انجام بدن رو بالاخره انجام دادن و بعد از نوشتن نا...

یه روز دیگه هم گذشت

دیروز سمینارم بود. بالاخره این مرحله هم گذشت. معمولا هر کسی وقتی باری از دوشش برداشته می‌شه خوشحال می‌شه، ولی نمی‌دونم چرا بعد سمینار دلم گرفت. به قول دوستم شاید یه جور حس دلتنگیه. وقتی یه مرحله از زندگیم می‌گذره این حس بهم دست می‌ده. یاد همه‌ی روزایی که گذشته‌ن میوفتم. روزای خوب، روزای بد... می‌گذرن و من هنوز اونی نیستم که دوست دارم باشم. باید بیشتر تلاش کرد. با وجود همه‌ی اینا، خدا رو شکر که این مرحله هم به خوبی گذشت. خدایا شکرت.

تبریک، تبریک، تبریک

خیلی خوبه وقتی از خواب بیدار شی و خبر گرفتن یکی از بزرگترین جایزه‌های سینما توسط  یک گروه ایرانی رو بشنوی. امروز واقعا خوشحالم. به اصغر فرهادی و تمام اعزای گروهش به خاطر این موفقیت بزرگشون و کسب جایزه‌ی اسکار برای فیلم «جدایی نادر از سیمین» تبریک می‌گم. واقعا دستتون درد نکنه و خسته نباشید. گل کاشتید. ملت ایران رو سربلند کردین. امیدوارم همه‌ی ایرانی‌ها ارزش کارتون رو درک کنن و به خاطر حسادت یا نظر شخصیشون از حس غرور و افتخاری که نصیبشون کردید بی بهره نمونن. تصویر اول از سایت www.zimbio.com و تصویر دوم از سایت http://alyssatalkingbackwards.blogspot.com دریافت شده است.

حال من، اکنون...

بی‌انگیزه و نا‌امید... این احوال هر کسی است که تمام عمر در دسترس‌ترین راه‌ها را انتخاب کرده است. برای تغییر باید دوردست‌ها را دید، باید ریسک کرد و باید سختی کشید. توانایی‌اش را داری؟ اگر داری، وقت را تلف نکن.