چهاردهم اردیبهشت، روز سمپاد بر همهی دوستان عزیز سمپادی مبارک باد.
تقدیم به تمامی دوستان خوب سمپادیام.
مثل هر روز در حال گردش تو اینترنت بودم که کامنت یکی از دوستان قدیمیم توجهم رو جلب کرد:
«بر و بچ امروز روز سمپاده. روزتون مبارک.»
همین جمله در یک لحظه خیلی چیزها رو به یادم آورد.
به یاد مدرسهای افتادم که هفت سال از قشنگترین سالهای زندگیم رو در اونجا گذروندم.
و دوستانی که هفت سال با هم بودیم.
یادتون هست؟
- مدیر خوب و زحمت کش مدرسه که همیشه برای ما مثل پدر بود.
- معاون خوب و دوست داشتنی مدرسه که همیشه به قصد نصیحت، اول صبح کلی واسمون حرف میزد و همه رو خواب میکرد!
- معلم خوب حرفه و فن که از هر چیزی واسمون میگفت!!!
معلم خوب زبان با اون ضبط قدیمی و ماجرای سندی و سو.
پروفسور بافین رو یادتونه چقدر آی کیو بود؟!
یادتونه بیلی اینقدر چاق بود که نمیتونست انگشت پاهاشو لمس کنه؟!
- پادک و سمپادک تو اون امتحانهای هماهنگ چه بلایی سرمون آوردن!
- تقویمهای سمپاد که هر سال منتظرش بودیم تا تمام صفحاتشو ورق بزنیم و کاریکاتورهاشو ببینیم.
- مجلههای سمپاد که بهمون میدادن و به جز چند مطلبش که خودمون میخوندیم بقیهشو میبردیم خونه بابا و مامان بخونن!
- معلم ریاضی که چقدر واسمون زحمت میکشید و حرصمون رو میخورد. اون دفعه که هیچکدوم تمرینها رو ننوشته بودیم یادتونه که همه رو برد پای تخته؟!
- دکتر اژهای رییس سازمان که بابای سمپاد صداش میکردیم.
- کبوتر با کبوتر، باز با باز، کند ... با ... پرواز! رو یادتونه؟!
- سمینارهای ریاضی و فیزیکی که دو مرکز دخترونه و پسرونه با هم برگزار میکردیم و تو آیندهی خیلیها تاثیر گذار شد!
- معلم دینی و ماجراهاش...!
- معلم فیزیک که یه چیز بیمزه تعریف میکرد، خودش میخندید، سرخ میشد و ما هم به سرخ شدنش میخندیدیم، اونم فکر میکرد خیلی بامزهست!
- هر وقت ازمون میپرسیدن کدوم مدرسه درس میخونی نمیدونستیم بگیم تیزهوشان یا اسم مدرسه رو بگیم!!!
- اردوهایی که با هم رفتیم، چقدر خوش گذشت.
- تب تنیس روی میز که بین بچهها افتاده بود و گاهی که زیادهروی میکردیم ناظم مدرسه راکتهای تنیسهامونو میگرفت و باید تعهد میدادیم.
- نشریهای که با کمک هم چند شمارهشو چاپ کردیم و تو دو مرکز پخش کردیم. چقدر زحمت کشیدیم. بچهها با جون و دل کار میکردن.
- جشنفارغ التحصیلی که با هم برگزار کردیم و خیلی از بچهها آخرش گریه کردن...
- عضویت در کانون دانشآموختگان، بعد از فارغالتحصیلی و گردهمآییهایی که هر چند وقت یک بار برگزار میکنیم.
بچههای مدارس دیگه وارد دانشگاه که میشن خیلیاشون چون محیط جدید و آزادی رو میبینن خودشون رو گم میکنن ولی بچههای سمپاد تغییر زیادی حس نمیکردن. مدرسهی ما شاید خیلی شکایتها ازش میکردیم ولی از همه جا بهتر بود. حداقل تا وقتی که سازمان مستقلی داشت و هنوز زیر نظر آموزش و پرورش نرفته بود.
هفت سال خاطره... با هم خندیدیم، با هم گریه کردیم و با هم بزرگ شدیم.
دوستیهایی بینمون به وجود اومد که هنوز هم پابرجاست و با گذشت این همه سال هنوز بهترین دوستانمون همون دوستان مدرسه هستن.
حالا بعد این همه سال هنوزم وقتی کسی رو میبینم که میگه تو یکی از مراکز سمپاد درس خونده حس دیگهای نسبت بهش دارم و صمیمیت خاصی رو نسبت بهش احساس میکنم.
حالا تقریبا همه دارای تحصیلات دانشگاهین. خیلیا اینجان، خیلیها هم واسه ادامه تحصیل به کشورای دیگه رفتن.
هر چند، این روزا دیگه فرقی نمیکنه کجای دنیا باشی.
مهم اینه که همهی اون بچهها الان آدمای موفقین و همهمون این رو مدیون معلمها و مسئولین خوب مدرسهمونیم. اکثرشون هنوزم بینمونن که واسشون آرزوی سلامتی دارم.
چند نفری هم از بین ما رفتن ولی همیشه یادشون تو دل ما میمونه. روحشون شاد.
امیدوارم دوستیهامون هر روز محکمتر بشه.
با آرزوی خوشبختی برای همهی دوستان سمپادی...
نظرات
ارسال یک نظر