رد شدن به محتوای اصلی

چه کار کنم؟!

بعضی وقت‌ها واقعا نمی‌دونم از دست بقیه چه کار باید بکنم!
نمی‌گم خودم خوبما! حتما خودمم خیلی رفتارا دارم که بقیه رو آزار می‌ده.
ولی یه سری چیزا هست که تحملش واسم سخته!
ببینین نظر شما چیه.

مثلا، تحمل آدمایی که:
منظم نیستن!
پاهاشون رو نمی‌شورن!
جوراب‌هاشون رو نمی‌شورن!
مسواک زدنشونم من باید یادشون بیارم تا شاید مسواک بزنن!
همیشه خوابن!
سیم مغزشون از شکمشون می‌گذره! و وقتی گرسنه می‌شن دیگه هیچی حالیشون نیست و از طرفی هدفشون و تمام تلاش زندگیشون در جهت پر کردن شکمشونه!
غرورشون رو به همه چیز ترجیح می‌دن!
سیم مغزشون از یه جای دیگه می‌گذره... شرمنده که بیشتر نمی‌تونم توضیح بدم!
به هیچ چیز اعتقاد ندارن!
در جهتی حرکت می‌کنن که به نفعشون باشه و جز منافعشون هیچ چیز دیگه‌ای واسشون مهم نیست!
واسه بالا رفتن خودشون جای این که تلاش کنن زیر آب بقیه رو می‌زنن! (اخیرا یکی از این نوع جانوران سعی کرد همچین کاری با من و دوستانم بکنه که خوشبختانه فقط باعث شد خودش خراب شه!)
وقتی می‌خوای باهاشون حرف بزنی پشت سر هم شروع به حرف زدن می‌کنن تا اجازه ندن حرفتو بزنی و حرف خودشون رو به کرسی بنشونن!
فکر می‌کنن همیشه فقط حرف خودشون درسته!
تنها فکرشون پوله!
عمدا حشرات یا حیوانات بی آزار رو از بین می‌برن یا آزار می‌دن!
بدتر از قبلی‌ها، به انسان‌ها هم رحم نمی‌کنن!
به حق خودشون راضی نیستن و همیشه دنبال این هستن که حقوق دیگران رو زیر پا بذارن!
هیچ کس جز خودشون واسشون مهم نیست!
همه‌ی کارها رو گردن بقیه می‌ندازن و فکر می‌کنن خیلی زرنگن!
امانت دار نیستن!
دروغ می‌گن!
...

مخصوصا این آخری، یعنی آدمایی که دروغ می‌گن منو دیوانه می‌کنن!
خیلی از دوستامو به خاطر این مورد آخر کلا کنار گذاشتم.

شاید بگین این طوری و با حساس بودن به این چیزا فقط زندگی رو واسه خودم عذاب آور می‌کنم ولی خیلی سعی کرده‌م. واقعا نمی‌تونم بعضی چیزا رو تحمل کنم.
هر چند، شاید خودم خیلی از این رفتارها رو داشته باشم.

البته یه مساله‌ی خیلی مهم هم هست:
هیچ انسانی کامل نیست...

نظرات

  1. Salam Hamed jan :-)
    shayad baziash az ru nadunam kari bashe! baziasham be khatere ine ke bara injour adama hamishe "man" behtar az "to"e!
    albate man motevajeh nashodam ke to chera bayad in adamaye zabun nafahm ro tahamol koni?! mage majbouri? :-)

    پاسخحذف
  2. سلام دایی جان.
    :)
    ندونم کاری وقتیه که طرف ندونه! وقتی ۱۰۰بار بهش می‌گی و بازم تکرار می‌شه دیگه ندونم کاری نیست.
    آره، دقیقا مشکل منم با همین مهم بودن «من» بیشتر از «تو» ه.
    الان دیگه تقریبا همه‌ی مردم همینطوری شدن.
    بعضی وقتا آدم واقعا راهی نداره! مثلا، با یه هم اتاقی چه کار می‌شه کرد؟!
    :)
    من نمی‌دونم، فقط ایرانیا اینطورین یا مردم همه‌ی دنیا اینطورین؟!

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!