رد شدن به محتوای اصلی

تنهایی

الان یک ماهی میشه که از خونه دورم.
هر چی می‌گذره روزا طولانی‌تر می‌شن.
هر چند، از طرفی واسه کارام وقت کم میارم.
خیلی سعی می‌کنم خودمو مشغول و شاد نگه دارم.
با این که به ظاهر خیلی‌ها کنارم هستن و دوستام هوامو دارن ولی هیچ وقت هیچ کسی نتونسته جای خونواده رو واسه من بگیره.
وقتی خونواده نباشن، هر قدر هم که دورم شلوغ باشه بازم احساس تنهایی می‌کنم.
خیلی سعی می‌کنم چیزایی که این‌جا می‌نویسم غمگین نباشن ولی...
احساس می‌کنم دارم افسرده می‌شم.
و این اصلا خوب نیست.
حالا دیگه این وبلاگم آرومم نمی‌کنه.
همیشه فکر می‌کردم آدم قوی هستم. ولی بعضی وقتا واقعا کم میارم.
می‌دونین چی بدتر از همه‌ست؟
این که وقتی این‌طوری می‌شم به اطرافیانم هم آسیب می‌رسونم.
دست خودم نیست. خیلی سعی می‌کنم اینطوری نباشم. ولی نمیشه.
این‌جور مواقع کم حوصله می‌شم، زود عصبانی می‌شم، ...
این باعث می‌شه اطرافیانم هم ازم ناراحت بشن.
و بازم تنهاتر بشم.
خدا منو ببخشه اگه باعث اذیت کسی می‌شم.
خدایا! من که قصدی ندارم.
کمکم کن دیگران ازم دلخور نشن.

حتی تصورشم واسم ممکن نیست که قراره یک سال دیگه این‌جا بمونم.
تو این خوابگاه‌ها دل آدم می‌پوسه.

امشب آسمون هم دلش گرفته.
بوی بارون رو خیلی دوست دارم...

نظرات

  1. shayad behtar bashe tu injour mavaghe be chizaye mosbate ghazie bishtar negah koni va manfiha ro az khodet dur koni! fekr kon chand sal dige enghade saret be karo zendegi garm mishe ke in delet bara in vaghtaii ke tanha budi tang mishe :-) donbale ye saat tanhaii migardi ke beshini ye dele sir ketab bekhouni :-)
    sargarmi bara khodet jour kon, ashpazi, gardesh, ketab khouni, kam chat kardan :-)

    mokhlesim, M

    پاسخحذف
  2. از این که هیچوقت تنهام نمی‌ذارین ممنون.
    :)
    چت که خیلی وقته نمی‌کنم!!!
    :P
    خیلی سعی می‌کنم ای کارا رو انجام بدم ولی می‌دونین، گاهی آدم واقعا کم میاره.

    خیلی مخلصم

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!