رد شدن به محتوای اصلی

قضاوت

شاید یکی از بدترین کارایی که ما آدما می‌کنیم قضاوت کردن همدیگه باشه.
قضاوت کردن همیشه باعث به وجود اومدن سوء تفاهم‌ها، دلخوری‌ها و دور شدن آدما از هم می‌شه.
واسه این کار حتما نباید حرفی زده بشه. یه نگاه بد، فکر منفی، ... همه می‌تونن مصداق قضاوت کردن باشن.
مثلا فرض کنین بچه‌ای به هر دلیلی دیر بره خونه‌شون. یک نگاه تند پدر یا این سوال که «تا حالا کجا بودی؟» نشون دهنده‌ی اینه که والدین فرزندشون رو قضاوت کردن و پیش فرض رو بر اساس فکرهای منفی قرار دادن.
قضاوت = فکرای منفی = مهلت ندادن به طرف مقابل برای دفاع از خود = تحت فشار گذاشتن دیگران = دلخوری طرف مقابل = اذیت شدن خود فرد به دلیل فکرای منفی
عامل اصلی این که ما مرتکب این اشتباه می‌شیم مسلما تصمیم گیری زود هنگام و بدون تفکر عمل کردنه.

من خودم خیلی وقتا مرتکب این اشتباه می‌شم و تا حالا خیلی هم از این کارم ضربه خوردم.
مثلا پست قبلیم با عنوان «اعتماد» رو ببینین.
فکر می‌کنم همه‌اش یک جور قضاوت زود هنگامه.
بذارین یه بار دیگه مرورش کنیم و جنبه‌ی مثبت قضیه رو ببینیم.
 
هرگز به کسی که فقط با نوشته‌ها احساس تعهد می‌کند اعتماد نکن: روزی نوشته‌ها را هم زیر پا خواهد گذاشت. : شاید از اتفاقاتی که ممکن است بیوفتد می‌ترسد یا چیزی باعث بی اعتمادیش می‌شود.
هرگز به کسی که راحت دروغ می‌گوید اعتماد نکن: انسان فاسد راست‌گو از فرشته‌ی دروغگو قابل اعتمادتر است. : شاید این‌ گونه نبوده و ترس از دست دادن چیز مهمتری او را وادار به دروغ گفتن کرده است. و تو از کجا می‌دانی که این دروغ گفتن برای او ساده بوده است؟
هرگز به کسی که پنهان کاری می‌کند اعتماد نکن: نیازی به پنهان کردن کار درست نیست. : شاید نگران این است که قضاوت شود و شاید رفتاری از دیگران دیده است که از تکرار آن می‌ترسد.
هرگز به کسی که به راحتی به پدر و مادر خود -که سال‌ها عمرشان را با خون دل صرف بزرگ کردن او کرده‌اند- دروغ می‌گوید و زندگیش را از آن‌ها پنهان می‌کند اعتماد نکن: او حتی برای کسانی که یک عمر برایش زحمت کشیده‌اند ارزش قائل نیست. : شاید نگران به وجود آمدن مشکلی در خانواده‌اش است و قصد دارد در زمانی مناسب مسائل را مطرح کند. و کلا، تو که از زندگی شخصی دیگران خبر نداری، به چه حقی در مورد آن‌ها قضاوت می‌کنی؟
هرگز به کسی که غرورش را به همه چیز ترجیح می‌دهد اعتماد نکن: روزی تو را هم قربانی غرورش خواهد کرد. : شاید شرایطش محیا نبوده که تو شخصیت واقعیش را ببینی و شاید در زمانش فداکاری‌هایی بکند که هیچ کس از عهده‌ی آن برنیاید. شاید هم تو چشمت را رو به فداکاری‌های او بسته‌ای و فقط چیزی را که خواسته‌ای دیدی.
هرگز به کسی که اعتقاد دارد امروز می‌تواند هر کاری بکند و در آینده آن را پنهان کند اعتماد نکن: امروز همه چیز برای او زشتیش را از دست خواهد داد و در آینده هم کارهایش را تکرار خواهد کرد. : شاید واقعا این اعتقادش نباشد و تو از کجا می‌دانی که درون دل دیگران چه می‌گذرد که به این راحتی در مورد آن‌ها قضاوت می‌کنی؟
هرگز... این کلمه را کنار بگذار، شاید اشتباه از خود تو باشد.
 
با تشکر از دوست خوبم آقای احد میرلو که منو به فکر واداشتند تا بتونم به اشتباهم پی ببرم.
امیدوارم همه‌ی ما بتونیم یک روزی قضاوت در مورد همدیگه رو کنار بذاریم تا زندگی رو برای خودمون و دیگران زهر نکنیم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!