در دیگران می جوییم اما بدان ای دوست
این سان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گم گشتم، مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان، خواندم، اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست
یا نه! تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من_من این بر شانه ها بارگران_ ای دوست
نا مهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
آن سان که می خواهد دلت با من بگو، آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
شاعر: محمد علی بهمنی
منبع: http://minevisam.wordpress.com/2008/10/06/
نظرات
ارسال یک نظر