رد شدن به محتوای اصلی

سخن تازه

هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وا رهد از حد جهان، بی حد و اندازه شود
خاک سيه بر سر او کز دم تو تازه نشد
يا همگی رنگ شود، يا همه آوازه شود
هر کی شدت حلقهٔ در زود برد حقهٔ زر
خاصه که در باز کنی، محرم دروازه شود
آب چه دانست که او گوهر گوينده شود
خاک چه دانست که او غمزۀ غمازه شود
روی کسی سرخ نشد بی مدد لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
ناقهٔ صالح چو ز کُه زاد يقين گشت مرا
کوه پی مژدۀ تو اشتر جمازه شود
راز نهان دار و خمش، ور خمشی تلخ بود
آنچه جگر سوزه بود، باز جگر سازه شود

مولانا

نظرات

  1. یه سر به ما هم بزن! ممنون.

    پاسخحذف
  2. ممنون که ما رو تحویل گرفتی رضا جان.
    حتما میام.
    ;)

    پاسخحذف
  3. با اجازه، وبلاگتو می‌ذارم تو لیست لینک دوستان.
    :)

    پاسخحذف

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

صخره‌نورد خسته

حس صخره‌نوردی رو دارم که با گرفتن دیواره و سنگ‌ها خودش رو به بالاهای صخره رسوند ولی دیگه رمقی برای گرفتن دیواره براش نمونده بود. تمام نگاهش به این بود که شاید یک ریسمان اون بالاها پیدا کنه که بتونه بهش چنگ بزنه ولی یهو یه سنگ از بالا زدن تو صورتش و پرتش کردن پایین!

چهارمین برگ از دفترم

امروز چهارمین برگ از این دفتر هم ورق خورد. چهار سال... و هنوز هم این شعر مریم حیدرزاده، با صدای زنده‌یاد ناصر عبداللهی همدم لحظه‌های تنهایی من است: پشت این پنجره ها وقتی بارون میباره وقتی آهسته غروب تو خونه پا میذاره وقتی هر لحظه نسیم توی باغچه ها میاد توی خاک گلدونا بذر حسرت میکاره وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره وقتی توی آینه خودمو گم میکنم میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره تازه احساس میکنم که چشام بارونیه پشت این پنجره ها داره بارون میباره

فانوس

در ظلمت شب‌های بیابان هر بار از دور نور فانوسی را می‌بینم. به امید یافتن همراه به سمت نور می‌روم، اما هیچ هم‌مسیری نمی‌یابم. تنها دمی با فانوس‌به‌دستان هم‌صحبت می‌شوم. آن‌ها که خوبند پس از جدایی تکه‌ای از قلب مرا با خود می‌برند و ظالمان خاری در بدنم فرو می‌کنند. تو چه دانی که اولی دردناک‌تر است؟ در ظلمت بیابان قلبم تکه تکه و تنم پر از خار شده است. کاش فانوسی داشتم.